پژولیده
لغتنامه دهخدا
پژولیده . [ پ َ دَ / دِ ] (ن مف ) پژمرده . بی آب و تاب . افسرده . درهم . پریشان . آشفته :
صبحدمان مست برآمد ز کوی
زلف پژولیده و ناشسته روی .
زن کنیزک را پژولیده بدید
درهم و آشفته و دنگ و مرید.
نبرده آن هواآب گلش را
پژولیده نکرده سنبلش را.
|| نرم گردیده . || ابترشده . || نصیحت کرده شده . || بازپرسی کرده شده (؟) (شاید مصحف پژوهیده ). (برهان قاطع).
صبحدمان مست برآمد ز کوی
زلف پژولیده و ناشسته روی .
زن کنیزک را پژولیده بدید
درهم و آشفته و دنگ و مرید.
نبرده آن هواآب گلش را
پژولیده نکرده سنبلش را.
|| نرم گردیده . || ابترشده . || نصیحت کرده شده . || بازپرسی کرده شده (؟) (شاید مصحف پژوهیده ). (برهان قاطع).