ویران
لغتنامه دهخدا
ویران . (ص ) خراب . خَرِب . بایر. غیرمسکون . مقابل آباد. بیران . لم یزرع : این خبر که مردی به آمل زمینی خرید ویران و برنجستان کرد... (نوروزنامه ).
- امثال :
بر ده ویران خراج و عشر نیست .
|| غیردرست . غیرسالم . خراب . آسیب دیده . صدمه دیده :
به کشتی ّ ویران گذشتن بر آب
به آید که در کار کردن شتاب .
ویران شده دلها به می آبادان گردد
آباد بر آن دست که پرورد رزآباد.
کیست کز نعمت زرّ تو و از بخشش تو
کار ویران شده ٔ خویش نکرده ست آباد.
همه روز ویران کنی کار ما را
نترسی که یک روز ویران بمانی .
|| ویرانه . خرابه . درهم گسسته و در و دیوار و سقف فروریخته :
شبستان بدینگونه ویران بُوَد
نه اندرخور شاه ایران بُوَد.
خانه از پای بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است .
گنج طلب کن چو به ویران رسی
پنجه نهان کن چو به شیران رسی .
- ویران سرا ؛ سرای ویران :
خاک وجود ما را از آب دیده گل کن
ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد.
- امثال :
بر ده ویران خراج و عشر نیست .
|| غیردرست . غیرسالم . خراب . آسیب دیده . صدمه دیده :
به کشتی ّ ویران گذشتن بر آب
به آید که در کار کردن شتاب .
ویران شده دلها به می آبادان گردد
آباد بر آن دست که پرورد رزآباد.
کیست کز نعمت زرّ تو و از بخشش تو
کار ویران شده ٔ خویش نکرده ست آباد.
همه روز ویران کنی کار ما را
نترسی که یک روز ویران بمانی .
|| ویرانه . خرابه . درهم گسسته و در و دیوار و سقف فروریخته :
شبستان بدینگونه ویران بُوَد
نه اندرخور شاه ایران بُوَد.
خانه از پای بست ویران است
خواجه در بند نقش ایوان است .
گنج طلب کن چو به ویران رسی
پنجه نهان کن چو به شیران رسی .
- ویران سرا ؛ سرای ویران :
خاک وجود ما را از آب دیده گل کن
ویرانسرای دل را گاه عمارت آمد.