ورا
لغتنامه دهخدا
ورا. [ وَ / وِ / وُ ] (ضمیر + حرف اضافه ) مخفف او را. (برهان ) (ناظم الاطباء). «ورا بین که با ماچه ها میکند.» یعنی او را بین . (برهان ) :
میغ ماننده ٔ پنبه ست و ورا باد نداف
هست سدکیس ، درونه که بدو پنبه زنند.
به ناز باز همی پرورد ورا دهقان
چو شد رسیده نیابد ز تیغ تیز گریغ.
دلی کو پر از زوغ هجران بود
ورا وصل معشوق درمان بود.
نداند مشعبد ورا بند چون
نداند مهندس ورا درد چند.
فلک مر جامه ای را ماند ازرق
ورا همچون طراز خوب کرکم .
ببوسید پای و رکیب ورا
همی خیره گشت از نهیب ورا.
جهان آفرین را ستایش گرفت
نیایش ورا در فزایش گرفت .
ورا دید با دیدگان پر ز خون
به زیر زنخ دست کرده ستون .
بسی خیمه ها کرده بود او درست
مر آن خیمه های ورا چاره جست .
فرمانْش رونده در همه عالم باد
بدخواه ورا دم زدن اندر دم باد.
احباب ورا سعادت بی غم باد.
همه را زاد به یک دفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی .
خدای را به یگانی بدان و از پس او
به هر چه گفت رسول ورا مصدق دار.
خاک بر سر کند شهی که ورا
نبود در زمانه حکم روا.
گوئی ز بهر مهر ورا آفرید و بس
اندر نهاد آدمیان کردگار دل .
نکنم روی ورا با مه دوهفته قیاس
ور کنم بر مه دو هفته نهم بار سپاس .
دین پاکیزه و عقل و خرد کامل او
مر ورا جز همه نیکوئی تلقین نکند.
گر نشستی ورای خاقانی
نه ورا عیب و نه ترا هنر است .
ورابی انده و تیمار دارید
همش از جمله ٔ خاصان شمارید.
آنکه ورا دوست ترین بود گفت
در بن چاهیش بباید نهفت .
گرچه از میری ورا آوازه ای است
همچو درویشان مر او را کازه ای است .
مرا گویند چشم از وی بپوشان
ورا گوبرقعی بر خویشتن پوش .
میغ ماننده ٔ پنبه ست و ورا باد نداف
هست سدکیس ، درونه که بدو پنبه زنند.
به ناز باز همی پرورد ورا دهقان
چو شد رسیده نیابد ز تیغ تیز گریغ.
دلی کو پر از زوغ هجران بود
ورا وصل معشوق درمان بود.
نداند مشعبد ورا بند چون
نداند مهندس ورا درد چند.
فلک مر جامه ای را ماند ازرق
ورا همچون طراز خوب کرکم .
ببوسید پای و رکیب ورا
همی خیره گشت از نهیب ورا.
جهان آفرین را ستایش گرفت
نیایش ورا در فزایش گرفت .
ورا دید با دیدگان پر ز خون
به زیر زنخ دست کرده ستون .
بسی خیمه ها کرده بود او درست
مر آن خیمه های ورا چاره جست .
فرمانْش رونده در همه عالم باد
بدخواه ورا دم زدن اندر دم باد.
احباب ورا سعادت بی غم باد.
همه را زاد به یک دفعه نه پیشی نه پسی
نه ورا قابله ای بود و نه فریادرسی .
خدای را به یگانی بدان و از پس او
به هر چه گفت رسول ورا مصدق دار.
خاک بر سر کند شهی که ورا
نبود در زمانه حکم روا.
گوئی ز بهر مهر ورا آفرید و بس
اندر نهاد آدمیان کردگار دل .
نکنم روی ورا با مه دوهفته قیاس
ور کنم بر مه دو هفته نهم بار سپاس .
دین پاکیزه و عقل و خرد کامل او
مر ورا جز همه نیکوئی تلقین نکند.
گر نشستی ورای خاقانی
نه ورا عیب و نه ترا هنر است .
ورابی انده و تیمار دارید
همش از جمله ٔ خاصان شمارید.
آنکه ورا دوست ترین بود گفت
در بن چاهیش بباید نهفت .
گرچه از میری ورا آوازه ای است
همچو درویشان مر او را کازه ای است .
مرا گویند چشم از وی بپوشان
ورا گوبرقعی بر خویشتن پوش .