وخشور
لغتنامه دهخدا
وخشور.[ وَ / وُ ] (اِ) بر وزن دستور، پیغمبر و رسول را گویند و به ضم اول هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
با ندا نمودند وخشور را
بدید آن سراپا همه نور را.
یکی حال از گذشته دی دگر از نامده فردا
همی گویندپنداری که وخشورند یا گندا.
بگفتار وخشور خود راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی .
بگو ای خردمند از این در سخن
قیاسی ز وخشور دادار کن .
رجوع به غیاث اللغات و انجمن آرا و آنندراج شود.
با ندا نمودند وخشور را
بدید آن سراپا همه نور را.
یکی حال از گذشته دی دگر از نامده فردا
همی گویندپنداری که وخشورند یا گندا.
بگفتار وخشور خود راه جوی
دل از تیرگیها بدین آب شوی .
بگو ای خردمند از این در سخن
قیاسی ز وخشور دادار کن .
رجوع به غیاث اللغات و انجمن آرا و آنندراج شود.