هویدا
لغتنامه دهخدا
هویدا. [ هَُ وَ / وِ ] (ص ) آشکار. (انجمن آرا) (آنندراج ). آشکارا. ظاهر. (برهان ). پیدا. (انجمن آرا). روشن . (برهان ). سخت پیدا. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). نمایان . مبین . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ). بَیِّن . یعنی در نهایت ظهور. (برهان ) :
درشتی دل شاه و نرمی دلش
ندانی هویدا کند حاصلش .
- هویدا بودن ؛ آشکار بودن . ظاهر و واضح بودن :
روی نهاده ست کار شاه به بالا
دیده ٔ ما روشن است و کار هویدا.
ز پیدایی هویدا در هویداست
ز پنهانی نهان اندر نهان است .
- هویدا شدن ؛ آشکار شدن . ظاهر و نمایان و واضح گردیدن :
بسی پرسیده شد پنهان و پیدا
نمیشد سرّآن صورت هویدا.
عیب پاکان زود بر مردم هویدا میشود
در میان شیر خالص موی رسوا میشود.
- هویدا کردن ؛ واضح کردن . آشکار و نمایان کردن :
در دل هر قطره نوحی دست و پا گم کرده است
از کدامی چشمه این طوفان هویدا کرد عشق .
- هویدا گردیدن ؛ آشکار شدن :
از ته سبزه ٔ خط همچو مه از ابر تنک
رفتن حسن به تعجیل هویدا گردد.
- هویداسخن ؛ فصیح . (مهذب الاسماء).
درشتی دل شاه و نرمی دلش
ندانی هویدا کند حاصلش .
- هویدا بودن ؛ آشکار بودن . ظاهر و واضح بودن :
روی نهاده ست کار شاه به بالا
دیده ٔ ما روشن است و کار هویدا.
ز پیدایی هویدا در هویداست
ز پنهانی نهان اندر نهان است .
- هویدا شدن ؛ آشکار شدن . ظاهر و نمایان و واضح گردیدن :
بسی پرسیده شد پنهان و پیدا
نمیشد سرّآن صورت هویدا.
عیب پاکان زود بر مردم هویدا میشود
در میان شیر خالص موی رسوا میشود.
- هویدا کردن ؛ واضح کردن . آشکار و نمایان کردن :
در دل هر قطره نوحی دست و پا گم کرده است
از کدامی چشمه این طوفان هویدا کرد عشق .
- هویدا گردیدن ؛ آشکار شدن :
از ته سبزه ٔ خط همچو مه از ابر تنک
رفتن حسن به تعجیل هویدا گردد.
- هویداسخن ؛ فصیح . (مهذب الاسماء).