هوس کردن
لغتنامه دهخدا
هوس کردن . [ هََ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) هوس داشتن . در هوس افتادن . خواستن . خواهانی و آرزو کردن :
چنان به پای تو در مردن آرزومندم
که زندگانی خویشم چنان هوس نکند.
هوس کرده بودم که کرمان خورم
به آخر بخوردند کرمان سرم .
چنان به پای تو در مردن آرزومندم
که زندگانی خویشم چنان هوس نکند.
هوس کرده بودم که کرمان خورم
به آخر بخوردند کرمان سرم .