همچنین
لغتنامه دهخدا
همچنین . [ هََ چ ُ / چ ِ ] (ق مرکب ) هم چنین . هم چون این . به معنی نیز و هم است . بدینگونه . هم بدین وضع. (یادداشتهای مؤلف ) :
دگر دست لشکَرْش را همچنین
سپاهی بیاراست گرد و گزین .
که ماهوی را بادتن همچنین
فکنده پر از خون به روی زمین .
ببر همچنین نزد آن پهلوان
بدان تا شود شاد و روشن روان .
بپوشید رویش به دیبای چین
که مرگ بزرگان بود همچنین .
تا بدین هفت فلک سیر کند هفت اختر
همچنین هفت پدیدار کند هفت اورنگ .
هندو جواب داد که همچنین است . (کلیله و دمنه ).
مرا همچنین چهره گلفام بود.
همچنین در زمره ٔ توانگران . (گلستان ).
اگر همچنین سر به خوددربرم
چه دانند مردم که دانشورم ؟
دگر دست لشکَرْش را همچنین
سپاهی بیاراست گرد و گزین .
که ماهوی را بادتن همچنین
فکنده پر از خون به روی زمین .
ببر همچنین نزد آن پهلوان
بدان تا شود شاد و روشن روان .
بپوشید رویش به دیبای چین
که مرگ بزرگان بود همچنین .
تا بدین هفت فلک سیر کند هفت اختر
همچنین هفت پدیدار کند هفت اورنگ .
هندو جواب داد که همچنین است . (کلیله و دمنه ).
مرا همچنین چهره گلفام بود.
همچنین در زمره ٔ توانگران . (گلستان ).
اگر همچنین سر به خوددربرم
چه دانند مردم که دانشورم ؟