نیک نیک
لغتنامه دهخدا
نیک نیک . (ق مرکب ) به خوبی . کاملاً. به کلی . یک باره :
جان دریغم نیست از عیسی ولیک
واقفم بر علم دینش نیک نیک .
گفت نادر چیز می خواهی ولیک
غافل از حکم خدایی نیک نیک .
تو قیاس از خویش می گیری ولیک
دور دور افتاده ای تو نیک نیک .
جان دریغم نیست از عیسی ولیک
واقفم بر علم دینش نیک نیک .
گفت نادر چیز می خواهی ولیک
غافل از حکم خدایی نیک نیک .
تو قیاس از خویش می گیری ولیک
دور دور افتاده ای تو نیک نیک .