نور
لغتنامه دهخدا
نور. (اِخ ) نورمحمدهادی . از پارسی گویان هند است . او راست :
ای زلف مسلسل که طراز سر دوشی
تا چند به آزار من دلشده کوشی ؟
و رجوع به فرهنگ سخنوران شود.
ای زلف مسلسل که طراز سر دوشی
تا چند به آزار من دلشده کوشی ؟
و رجوع به فرهنگ سخنوران شود.