نهنگ
لغتنامه دهخدا
نهنگ . [ ن َ هََ ] (اِ) تمساح . (برهان قاطع) (السامی ) (دهار) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (نصاب ) (منتهی الارب ). فرس البحر. اسب آبی . (یادداشت مؤلف ). جانوری است معروف که در دریا در میان ماهیان بحری به منزله ٔ شیر است در صحرا و بیشه و بنابراین صاحب مؤیدالفضلا گفته که شیر آبی است و آن بسیار بزرگ می شود و طولش ده پانزده گز می گردد، گویند پشتش مانند پشت کشف است و هر چه از او خردتر بود ببلعدو در خاییدن چیزی فک اعلای او حرکت می کند نه اسفل ، بر خلاف دیگر جانوران ، و در رود نیل بسیار است . (از انجمن آرا). و گویند بیضه در کرانه ٔ آب و در زیر ریگ نهد . (از برهان ). نهنگ ها نوعی از خزندگان آبی هستند دارای دندانهائی که درون حفره ٔ آرواره جا گرفته اند دل آنها چهار حفره دارد، گردش خون و دستگاه تنفس آنها کاملتر از دیگر خزندگان است . از اقسام این جانوران نهنگ افریقائی و گاویال را باید نام برد. نهنگ افریقائی دارای بدنی پوشیده از پولک های شاخی بزرگ است ، دهانی گشاد با دندانهای مخروطی تیز و دم پهن بسیار قوی دارد. بین انگشتان دست و پای پرده ای وجود دارد که عمل شناوری را آسان می کند. طول نهنگ افریقائی به پنج متر هم می رسد. این جانور دررودهای مناطق حاره زیست می کند. وی به کمک پرده های بین انگشتان و دم پهن و قوی خود با کمال مهارت شناوری می کند و از پستانداران و پرندگان تغذیه می نماید. پورداود نوشته اند «نهنگ همان جانوری است که در لاتینی کروکودیلوس و در عربی تمساح خوانند، نهنگ رود گنگ در هندوستان گاویال و نهنگ سرزمین های گرم آمریکا الیگاتور خوانده می شود و کروکودیل در زبانهای اروپائی نهنگ افریقائی است ». نهنگ را با وال [ = بال ] که در شعر فرخی با هم آمده نبایداشتباه کرد. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
ز آن می که گر سرشکی زآن برچکد به نیل
صد سال مست باشد از بوی آن نهنگ .
به آتش درون بر مثال سکندر
به آب اندرون بر مثال نهنگا.
یشک نهنگ دارد دل را همی شخاید
ترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید.
ز فرزند بر جان و تنت آزرنگ
تو از مهر او روز و شب چون نهنگ .
تیر تو از کلات فرود آورد هزبر
تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را.
جهان را مخوان جز دلاور نهنگ
بخاید به دندان چو گیرد بچنگ .
ز خون یلان سیر شد روز جنگ
به دریا نهنگ و به خشکی پلنگ .
ور ایدونکه ایدر بجنگ آمدی
به دریا به کام نهنگ آمدی .
زیر ابر اندر آسمان خورشید
خیره همچون در آب تیره نهنگ .
با جهانگیر سنان تو به جان ایمن نیست
پوست زآن دارد چون جوشن خرپشته نهنگ .
نشیب هاش چو چنگالهای شیر درشت
فرازهاش چو پشت پلنگ ناهموار.
پیلان ترا رفتن باد است و تن کوه
دندان نهنگ و تن و اندیشه ٔ کندا.
بسپاریم دل بجستن جنگ
در دم اژدها و یشک نهنگ .
به یک خدنگ دژآهنگ جنگ داری تنگ
تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریا بار.
اندررود نیل نهنگ است بسیار.
دشت را و بیشه را و کوه را و آب را
چون گوزن و چون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ .
چون نهنگان اندر آب و چون پلنگان در جبال
چون کلنگان بر هوا و همچو طاووسان به کوی .
به دریادر گهر جفت نهنگ است .
هیچ نترسی که ترا این نهنگ
ناگه یک روز کشد در دهان .
نهنگی بدخوی است این زو حذر کن
که بس پرخشم و بیرحم است و ناهار.
این دهر نهنگی است فروخواهدخوردنْت
فتنه چه شدی خیره بر این صورت نیکوش ؟
دریا هرگز نبود بی نهنگ .
مستغرق نعیم وی اند اهل هوش و هنگ
از غم نجات یافته چون یونس از نهنگ .
بر کشتی عمر تکیه کم کن
کاین بحر نشیمن نهنگ است .
آنکه سهمش در انتقام حسود
ناف آهو کند چو کام نهنگ .
از شغب هر پلنگ شیر قضا بست دم
وز فزع هر نهنگ حوت فلک ریخت ناب .
کرانه داشتم از بهر فتنه چون کف آب
نهنگ عشق توام در میانه بازآورد.
ماهی چرخ بفکند دندان
از نهنگ زبان ور تیغش .
عاقلان گفته اندکه پادشاهان چون نهنگ دندان در شکم دارند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 101).
نهنگ آن به که با دریا ستیزد
ز آب خرد ماهی خردخیزد.
دشمن تست این صدف مشک رنگ
دیده پر از گوهر و دل پر نهنگ .
اندازد در دل نهنگم
تا بازرهد جهان ز ننگم .
غواص اگر اندیشه کند کام نهنگ
هرگز نکند دُر گرانمایه به چنگ .
سعدی مبر اندیشه که در کام نهنگان
چون در نظر دوست نشینی همه کام است .
نهنگی شو که با دریا کند زور
کند زیر و زبر دریا به یک شور.
مکن باور که هرگز تر کند کام
ز آب جو نهنگ لجه آشام .
|| کنایه از تیغ و قلم باشد. (برهان قاطع). رجوع به سطور ذیل شود:
- نهنگ زیر خفتان ؛ کنایه از شمشیر آبدار است . (از برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا).
- نهنگ سبز ؛کنایه از تیغ و شمشیر هندی است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
- نهنگ سیاه ؛ کنایه از تیغ وشمشیر آبدار است . (برهان قاطع) (آنندراج ) نهنگ زیرخفتان . (انجمن آرا) :
چو دارای روم آن سپه را بدید
نهنگ سیاه از میان برکشید.
- نهنگ فلک ؛ کنایه از برج سرطان است . (از رشیدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا).
- || کنایه از برج حوت است . (از برهان ) (از انجمن آرا).
- نهنگ نبرد ؛ کنایه از جنگاور جان اوبار که به خصم امان ندهد :
چو هومان و کلباد و فرشیدورد
چو رویین پیران نهنگ نبرد.
- نهنگ نیام ؛ کنایه از شمشیر در غلاف است . (از برهان ) (از آنندراج ).
- نهنگ نیلگون ؛ تیغ. (از آنندراج ). کنایه از شمشیر است .
- نهنگ هندو، نهنگ هندی ؛ کنایه از شمشیر است .
ز آن می که گر سرشکی زآن برچکد به نیل
صد سال مست باشد از بوی آن نهنگ .
به آتش درون بر مثال سکندر
به آب اندرون بر مثال نهنگا.
یشک نهنگ دارد دل را همی شخاید
ترسم که ناگوارد کایدون نه خرد خاید.
ز فرزند بر جان و تنت آزرنگ
تو از مهر او روز و شب چون نهنگ .
تیر تو از کلات فرود آورد هزبر
تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را.
جهان را مخوان جز دلاور نهنگ
بخاید به دندان چو گیرد بچنگ .
ز خون یلان سیر شد روز جنگ
به دریا نهنگ و به خشکی پلنگ .
ور ایدونکه ایدر بجنگ آمدی
به دریا به کام نهنگ آمدی .
زیر ابر اندر آسمان خورشید
خیره همچون در آب تیره نهنگ .
با جهانگیر سنان تو به جان ایمن نیست
پوست زآن دارد چون جوشن خرپشته نهنگ .
نشیب هاش چو چنگالهای شیر درشت
فرازهاش چو پشت پلنگ ناهموار.
پیلان ترا رفتن باد است و تن کوه
دندان نهنگ و تن و اندیشه ٔ کندا.
بسپاریم دل بجستن جنگ
در دم اژدها و یشک نهنگ .
به یک خدنگ دژآهنگ جنگ داری تنگ
تو بر پلنگ شخ و بر نهنگ دریا بار.
اندررود نیل نهنگ است بسیار.
دشت را و بیشه را و کوه را و آب را
چون گوزن و چون پلنگ و چون شترمرغ و نهنگ .
چون نهنگان اندر آب و چون پلنگان در جبال
چون کلنگان بر هوا و همچو طاووسان به کوی .
به دریادر گهر جفت نهنگ است .
هیچ نترسی که ترا این نهنگ
ناگه یک روز کشد در دهان .
نهنگی بدخوی است این زو حذر کن
که بس پرخشم و بیرحم است و ناهار.
این دهر نهنگی است فروخواهدخوردنْت
فتنه چه شدی خیره بر این صورت نیکوش ؟
دریا هرگز نبود بی نهنگ .
مستغرق نعیم وی اند اهل هوش و هنگ
از غم نجات یافته چون یونس از نهنگ .
بر کشتی عمر تکیه کم کن
کاین بحر نشیمن نهنگ است .
آنکه سهمش در انتقام حسود
ناف آهو کند چو کام نهنگ .
از شغب هر پلنگ شیر قضا بست دم
وز فزع هر نهنگ حوت فلک ریخت ناب .
کرانه داشتم از بهر فتنه چون کف آب
نهنگ عشق توام در میانه بازآورد.
ماهی چرخ بفکند دندان
از نهنگ زبان ور تیغش .
عاقلان گفته اندکه پادشاهان چون نهنگ دندان در شکم دارند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 101).
نهنگ آن به که با دریا ستیزد
ز آب خرد ماهی خردخیزد.
دشمن تست این صدف مشک رنگ
دیده پر از گوهر و دل پر نهنگ .
اندازد در دل نهنگم
تا بازرهد جهان ز ننگم .
غواص اگر اندیشه کند کام نهنگ
هرگز نکند دُر گرانمایه به چنگ .
سعدی مبر اندیشه که در کام نهنگان
چون در نظر دوست نشینی همه کام است .
نهنگی شو که با دریا کند زور
کند زیر و زبر دریا به یک شور.
مکن باور که هرگز تر کند کام
ز آب جو نهنگ لجه آشام .
|| کنایه از تیغ و قلم باشد. (برهان قاطع). رجوع به سطور ذیل شود:
- نهنگ زیر خفتان ؛ کنایه از شمشیر آبدار است . (از برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا).
- نهنگ سبز ؛کنایه از تیغ و شمشیر هندی است . (برهان قاطع) (آنندراج ).
- نهنگ سیاه ؛ کنایه از تیغ وشمشیر آبدار است . (برهان قاطع) (آنندراج ) نهنگ زیرخفتان . (انجمن آرا) :
چو دارای روم آن سپه را بدید
نهنگ سیاه از میان برکشید.
- نهنگ فلک ؛ کنایه از برج سرطان است . (از رشیدی ) (برهان قاطع) (انجمن آرا).
- || کنایه از برج حوت است . (از برهان ) (از انجمن آرا).
- نهنگ نبرد ؛ کنایه از جنگاور جان اوبار که به خصم امان ندهد :
چو هومان و کلباد و فرشیدورد
چو رویین پیران نهنگ نبرد.
- نهنگ نیام ؛ کنایه از شمشیر در غلاف است . (از برهان ) (از آنندراج ).
- نهنگ نیلگون ؛ تیغ. (از آنندراج ). کنایه از شمشیر است .
- نهنگ هندو، نهنگ هندی ؛ کنایه از شمشیر است .