ترجمه مقاله

نخجیر

لغت‌نامه دهخدا

نخجیر. [ ن َ ] (اِ) شکار. (برهان قاطع) (انجمن آرا)(آنندراج ) (ناظم الاطباء). صید. (ناظم الاطباء). نخچیر. برای مطالعه ٔ معانی و شواهد رجوع به نخچیر شود.
- نخجیر افکندن :
ابله آن گرگی که او نخجیر با شیر افکند
احمق آن صعوه که او پرواز با عنقا کند.

منوچهری .


- نخجیر راندن ؛ آهوگردانی . نخجیرانگیزی : پیش یک هفته کسان رفته بودند فرازآوردن حشر را ازبهر نخجیر راندن و رانده بودند. (تاریخ بیهقی ص 418). همه لشکر پره داشتند و از ددکان و نخجیر برانده بودند. (تاریخ بیهقی ص 513).
- نخجیر ساختن ؛ شکار کردن . صید کردن . نخجیر کردن :
به چاره هر کجا تدبیر سازند
نه مردم دیو را نخجیر سازند.

نظامی .


- نخجیر گشتن ؛ شکار شدن . به دام افتادن . اسیر شدن :
از آن نخجیرپرداز جهانگیر
جهانگیری چو خسرو گشت نخجیر.

نظامی .


ترجمه مقاله