می
لغتنامه دهخدا
می . (پیشوندفعلی ) مزید مقدم . پیش جزء فعل . پیشوندی که بر سر صیغه های ششگانه ٔ افعال ماضی و مضارع و امر درآید و بدان معنی استمرار و تأکید و تکرار می دهد یا مفهوم استمرار و تکرار و عادت و تأکید و جز آن را رساند. (یادداشت لغت نامه ). کلمه ٔ استمرار که چون بر سر فعل درآید دلالت بر استمرار صدور آن می کند. (ناظم الاطباء).
اول - در آغاز اقسام فعلهای ماضی - این مزید مقدم در نظم و نثر قدیم در اول تمام یا بیشتر انواع ماضی دیده می شود، ولی امروزه معمولاً در اول ماضی مطلق می آید و از آن ماضی استمراری می سازد وبندرت در آثار شعرا و ادبا در اول ماضی نقلی نیز دیده می شود که ماضی نقلی مستمر تشکیل می دهد. اینک نمونه ٔ هر یک : 1- در اول صیغه های ماضی مطلق درمی آید و ماضی استمراری می سازد :
مهر دیدم بامدادان چون بتافت
از خراسان سوی خاور می شتافت .
نمی جست بر چاره جستن رهی
سوی آسمان کرد روی آنگهی .
هرروز پیوسته ملطفه ای می رسید... و بر موجب آنچه خداوند می فرمود کار می ساختند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 50). انوشیروان نزدیک او از علوم اوائل سخن می گفت . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 86). باغبان روزی دید [ عصیر انگور رادر خم ] صافی و روشن شده چون یاقوت سرخ می تافت و آرامیده شده . (نوورزنامه ).
می رفت و همه سپاه با او.
می زد به شمشیر جفا می رفت و می گفت ازقفا
سعدی بنالیدی ز ما مردان ننالند از الم .
فروغ ماه می دیدم ز بام قصراو روشن
که رو از شرم آن خورشید در دیوار می آورد.
گاه «می » در این مورد به جای یاء نقل رؤیا و تعبیر خواب به کار رفته است : موسی در آنجا به خواب رفت . و به خواب می دید (به جای دیدی ). اژدها از آن وادی روی به گوسفندان می نهد (به جای نهادی ). عصا اژدها می گردد (به جای گردیدی ) و در آن وادی به جنگ مشغول می گردد (به جای گردیدی ) و آن اژدها را هلاک می کند (به جای کردی ) و به جای خود می آید (به جای آمدی ). (یادداشت مؤلف ).
یادآوری 1: امروزه فعل ماضی استمراری که با پیشوند «می » می آید اگر نون نفی بگیرد معمولاً نون را بر «می » مقدم دارند: نمی رفت . نمی آمد. نمی گفتند. ولی در قدیم گاهی «می » را بر نون مقدم می داشته اند :
کفوی نداشت حضرت صدیقه
گر می نبود حیدر کرارش .
که چون این را اجابت می نکردم
بسی دیدم بلا و سنگ خوردم .
کوزه بودش آب می نامد به دست
آب را چون یافت خود کوزه شکست .
یادآوری 2: در قدیم گاهی در ماضی استمراری علاوه بر «می » که در اول می آمده است . در آخرفعل نیز یای استمراری می افزوده اند : بایتکین ... با خویشتن صد و سی تن طاوس آورده بود... در گنبدها بچه می آوردندی . (تاریخ بیهقی ).
گر آنها که می گفتمی کردمی
نکوسیرت و پارسا مردمی .
یادآوری 3: در نظم گاهی میان «می » و صیغه ٔ فعل ماضی استمراری «بَ» اضافه می شده است : روز را می بسوخت تا نماز شام را راست کرده بودند. (تاریخ بیهقی ). هرچند می براندیم ولایتهای با نام بود در پیش ما. (تاریخ بیهقی ).
شکرخنده ای انگبین می فروخت
که دلها ز شیرینی اش می بسوخت .
چنان به نظره ٔ اول ز شخص می ببری دل
که باز می نتواند گرفت نظره ٔ ثانی .
یادآوری 4: گاهی میان «می » و صیغه ٔ فعل ، اسم یا صفت یا قید یا پیشوند یا کلمه ٔ دیگر و یا عبارتی قرار می گیرد و میان آن دو فاصله می افکند : مدد سیل پیوسته چون لشکر آشفته می دررسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
زمانی اندرو می خاک خوردی
نبود آگه کس از نام و نشانت .
در عریش او را یکی زایر بیافت
کو به هر دو دست می زنبیل بافت .
هر سیه دل می سیه دیدی ورا
مردم دیده سیاه آمد چرا؟
2- در اول صیغه های ماضی نقلی درآید و ماضی نقلی مستمر سازد : می باید تا با او بگویم که تو خود نمی دانسته ای که چه می شنیده ای آن وقت . (نامه های رشید وطواط ص 15). ادعیه ٔ پازند را در نمازها و ستایشها می خوانده اند. (مزدیسنا و ادب پارسی ص 145).
3- در اول صیغه های ماضی بعید درمی آمده است و ماضی بعید مستمر می ساخته ولی امروزه مورد استعمال ندارد :
قرب پنجه حج بجا آورده بود
عمره عمری بود تا می کرده بود.
4- در نظم و نثر قدیم در اول صیغه های ماضی التزامی می آمده و ماضی التزامی مستمر می ساخته است ، ولی امروزه استعمال ندارد : مؤونتی که به وقت حضور می داده باشند برقرار باشد. (جهانگشای جوینی به نقل سبک شناسی ج 3 ص 59).
دوم - در اول مضارع - امروزه فقط در اول صیغه های مضارع اخباری درآید ولی در قدیم به اول مضارع التزامی نیز درمی آمده است اینک شواهد هریک : 1- در اول مضارع اخباری : سلطان مسعود گفته بود که گوش به یوسف می دارید چنانکه بجائی نتواند رفت . (تاریخ بیهقی ).زهار و حوالی آن را روغن گل گرم کرده میمالند و هر سه روز در گرمابه می شوند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). همانا مزدک در حق عوام چنین می گوید. (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ اروپا ص 78).
ترا که می شنوی طاقت شنیدن نیست
قیاس کن که در او خود چگونه باشد حال .
می روی و مژگانت خون خلق می ریزد
تیز می روی جانا ترسمت فرومانی .
می نمایم و می گویم شرف صحبت و برکه ٔ عهد و زمان خدمت شما را درنیافت ... آن حضرت یا آن بزرگ می گویند اگر میخواهی که خیر و برکه ٔ ما را دریابی متابعت این عزیز نمای . (انیس الطالبین ص 76 و 77).
یادآوری 1: گاهی میان صیغه ٔ فعل مضارع اخباری با «می » فاصله می افتد :
چون ننگری که می چه نویسد برین زمین
یزدان به خط خویش و به انفاس تیره شب .
چو ماهی به سینه درون جای تو
چنان می ز بهر رهایش طپد.
عقل می گوید ترا بی بانگ و بی کام و زبان
کانچه دنیا می کند می داور دنیا کند.
گر عزیز است جهان و خوش زی نادان
سوی من باری می ناخوش و خوار آید.
یادآوری 2: در قدیم گاهی در فعل مضارع مرکب به جای اینکه «می » را میان فعل و متمم آن بیاورند قبل از متمم می آورده اند : و ما او را [ سطح را ] نهایت جسم نهادیم که جسم بدو می سپری شود. (التفهیم ).
در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خرد
ورنه مجنونی چرا می پای کوبی در سرب .
گرد رنج و غم که بر مردم رسد
زودتر می پیر گردد مرد شاب .
چون همی بود ما بفرساید
بودنی از چه می پدید آید.
ظاهر نقره گر اسپید است و نو
دست و جامه می سیه گردد ازو.
هرچه صورت می وسیلت سازدش
زان وسیلت بحر دور اندازدش .
یادآوری 3- در قدیم گاهی در فعلهای مضارع دارای پیشوند بر خلاف امروز «می » را پیش از پیشوند می آورده اند که در شواهد شعری ممکن است از ضرورت شعری باشد :
گر او را وامها می باز خواهند
چرا چون زعفران گشت ارغوانت .
گلی کان همی تازه شد روزروز
کنون هر زمان می فروپژمرد.
یادآوری 4: در مضارع اخباری نیز مانندماضی استمراری گاهی نون نفی بر خلاف معمول پس از «می » و پیش از فعل آید :
چون داری نیکوش چو خود می نشناسیش
بشناس نخستینش پس آنگاه نکودار.
تیره ست و مناره می نبیند
آن چشم که موی دیدی از دور.
جز که ز بهر من و تو می نکند
آنکه همی در شاهوار کند.
داغ تو داریم و سگ داغدار
می نپذیرند شهان درشکار.
پرده بردار و برهنه گو که من
می نگنجم با صنم در پیرهن .
هیچ شک می نکنم کآهوی مشکین تتار
شرم دارد ز تو مشکین خطآهو گردن .
یادآوری 5: گاهی درمضارع نیز ماضی استمراری میان «می » و فعل «بَ» واقعمی شده است اما امروزه معمول نیست : نامه هارسیده بود که فرصت جویان می بجنبند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 90).
ردای پرنیان گر می بدری
چرا منسوج کردی پرنیانت .
شیر خدای بود علی ،ناصبی خراست
زیرا همیشه می برمد خر ز هیبتش .
سر چه سنجد که هوش می بشود
تن چه ارزد که توش می بشود.
مجنون جگری همی خراشد
لیلی نمک از چه می بپاشد.
پس یقین گشت آنکه بیماری ترا
می ببخشد هوش و بیداری ترا.
افسوس که در پای تو ای سرو روان
سر می برود غمت بسر می نرود.
یادآوری 6: گاهی در مضارع «می » و «بَ» هر دو در اول فعل مضارع درمی آمده اند اما امروزه معمول نیست :
نیست جز دولاب گردون چون به گشتنهای خویش
آب ریزد بر زمین تا می بروید زوشجر.
یادآوری 7: گاهی میان فعل و «می » هم کلمه ٔ دیگر و هم «بَ » فاصله می انداخته است :
وین کهن گشته گنده پیر گران
دل ما می چگونه برباید.
یادآوری 8: در تعبیر و نقل خواب نیز گاهی «می » در اول مضارع به جای «یاء» در آخر و به صورت مضارع اخباری آمده است : شبی به خواب دیدم که ... از آن بزرگ به تضرع و مسکنت التماس مینمایم و میگویم ... آن بزرگ مرا می گوید... (انیس الطالبین بخاری ). 2 - در اول مضارع التزامی که امروزه معمول به جای آن «بَ » آید : نباید کشت تا مار همی گیرند و می خورند که به سیستان مار بسیار است . (تاریخ سیستان ).
اگر جان می سپاری اندر این درد
نخواهد هیچ کس بهر تو غم خورد.
انفاس یوسف میشمرد و هرچه رود باز می نماید. (تاریخ بیهقی ). از برای تو طعامهاء الوان آوردند تا تو آن را میخوری . (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ). گفت سنگها از آن طرف که راه خانه ٔ تو است بینداز تا من بر اثر آن میروم . (قصص الانبیاء ص 93). به آبهای قابض که یاد کرده آمد مضمضه می کنند تا گوشت سخت شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). آن را که زکام سرد باشد ارزن گرم کرده بر سر او می نهند.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اکنون باید کی بر عادت نزدیک ما می آیی و طریق راست معلوم ما میگردانی و منزلت خویش نزدیک ما هرچه معمورتر دانی . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 89).
هر زبانی بر تو از دانش دری را برگشاد
تا بهر در می خرامی کش تر از کبک دری .
لیک زین شیرین گیاهی زهرمند
ترک کن تاچند روزی می چرند.
چون بخت نیک انجام را با ما بکلی صلح نیست
بگذار تا جان می دهد بدگوی بدفرجام را.
شمار بوسه خواهد بود کارم
تو می ده بوسه تا من می شمارم .
سوم - در آخرصیغه ٔ دوم شخص مفرد امر درآید و از آن معنی استمرارو تأکید استنباط شود: می کوش ، یعنی حتماً و همیشه بکوش . می باش ، یعنی حتماً و همیشه باش :
کاروان شهید رفت از پیش
و آن ما رفته گیر و می اندیش .
تو در کار خاموش می باش و بس
نباید مرا یاری از هیچ کس .
ای عاشق مهجور ز کام دل خود دور
می نال و همی چاو که معذوری معذور.
یکی شمشیر می کشید و می سوزید تا آن وقت که بفرمان آیند. (تاریخ سیستان ). شرم مدارید و راست میگوئید و محابا مکنید. (تاریخ بیهقی ).
درختت گر ز حکمت بار دارد
به گفتار آی و بار خویش می بار.
گفت تتبع میکن تا این کیست . (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ اروپا ص 97).
چو ابراهیم بابت عشق می باز
ولی بتخانه رااز بت بپرداز.
سنگ بینداز و گهر می ستان
خاک زمین میده و زر می ستان .
سخن پولاد کن چون سکه ٔ زر
بدین سکه درم را سکه می بر.
ای دل که ترا گفت که این دم می خور؟
کانگه که نباشی غم عالم میخور.
آرزو می خواه لیک اندازه خواه
بر نتابد کوه را یک برگ کاه .
چه کوشش کندپیرخر زیر بار
تو می رو که بر بادپائی سوار.
هر سلطنت که خواهی میکن که دلپذیری
در دست خوبرویان دولت بود اسیری .
شمار بوسه خواهد بود کارم
تو می ده بوسه تا من می شمارم .
نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش .
چهارم - به مصدر یا مصدر مخفف اضافه شود : به اندازه غلات داروها ضعیفتر و قوی تر می کردن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
پنجم - گاهی بر سر اسم فاعل مرخم درآید:
من غزلی می سرای سوی گلی می نگر
او طربی می فزای شاخ گلی می شکن .
اول - در آغاز اقسام فعلهای ماضی - این مزید مقدم در نظم و نثر قدیم در اول تمام یا بیشتر انواع ماضی دیده می شود، ولی امروزه معمولاً در اول ماضی مطلق می آید و از آن ماضی استمراری می سازد وبندرت در آثار شعرا و ادبا در اول ماضی نقلی نیز دیده می شود که ماضی نقلی مستمر تشکیل می دهد. اینک نمونه ٔ هر یک : 1- در اول صیغه های ماضی مطلق درمی آید و ماضی استمراری می سازد :
مهر دیدم بامدادان چون بتافت
از خراسان سوی خاور می شتافت .
نمی جست بر چاره جستن رهی
سوی آسمان کرد روی آنگهی .
هرروز پیوسته ملطفه ای می رسید... و بر موجب آنچه خداوند می فرمود کار می ساختند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 50). انوشیروان نزدیک او از علوم اوائل سخن می گفت . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 86). باغبان روزی دید [ عصیر انگور رادر خم ] صافی و روشن شده چون یاقوت سرخ می تافت و آرامیده شده . (نوورزنامه ).
می رفت و همه سپاه با او.
می زد به شمشیر جفا می رفت و می گفت ازقفا
سعدی بنالیدی ز ما مردان ننالند از الم .
فروغ ماه می دیدم ز بام قصراو روشن
که رو از شرم آن خورشید در دیوار می آورد.
گاه «می » در این مورد به جای یاء نقل رؤیا و تعبیر خواب به کار رفته است : موسی در آنجا به خواب رفت . و به خواب می دید (به جای دیدی ). اژدها از آن وادی روی به گوسفندان می نهد (به جای نهادی ). عصا اژدها می گردد (به جای گردیدی ) و در آن وادی به جنگ مشغول می گردد (به جای گردیدی ) و آن اژدها را هلاک می کند (به جای کردی ) و به جای خود می آید (به جای آمدی ). (یادداشت مؤلف ).
یادآوری 1: امروزه فعل ماضی استمراری که با پیشوند «می » می آید اگر نون نفی بگیرد معمولاً نون را بر «می » مقدم دارند: نمی رفت . نمی آمد. نمی گفتند. ولی در قدیم گاهی «می » را بر نون مقدم می داشته اند :
کفوی نداشت حضرت صدیقه
گر می نبود حیدر کرارش .
که چون این را اجابت می نکردم
بسی دیدم بلا و سنگ خوردم .
کوزه بودش آب می نامد به دست
آب را چون یافت خود کوزه شکست .
یادآوری 2: در قدیم گاهی در ماضی استمراری علاوه بر «می » که در اول می آمده است . در آخرفعل نیز یای استمراری می افزوده اند : بایتکین ... با خویشتن صد و سی تن طاوس آورده بود... در گنبدها بچه می آوردندی . (تاریخ بیهقی ).
گر آنها که می گفتمی کردمی
نکوسیرت و پارسا مردمی .
یادآوری 3: در نظم گاهی میان «می » و صیغه ٔ فعل ماضی استمراری «بَ» اضافه می شده است : روز را می بسوخت تا نماز شام را راست کرده بودند. (تاریخ بیهقی ). هرچند می براندیم ولایتهای با نام بود در پیش ما. (تاریخ بیهقی ).
شکرخنده ای انگبین می فروخت
که دلها ز شیرینی اش می بسوخت .
چنان به نظره ٔ اول ز شخص می ببری دل
که باز می نتواند گرفت نظره ٔ ثانی .
یادآوری 4: گاهی میان «می » و صیغه ٔ فعل ، اسم یا صفت یا قید یا پیشوند یا کلمه ٔ دیگر و یا عبارتی قرار می گیرد و میان آن دو فاصله می افکند : مدد سیل پیوسته چون لشکر آشفته می دررسید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310).
زمانی اندرو می خاک خوردی
نبود آگه کس از نام و نشانت .
در عریش او را یکی زایر بیافت
کو به هر دو دست می زنبیل بافت .
هر سیه دل می سیه دیدی ورا
مردم دیده سیاه آمد چرا؟
2- در اول صیغه های ماضی نقلی درآید و ماضی نقلی مستمر سازد : می باید تا با او بگویم که تو خود نمی دانسته ای که چه می شنیده ای آن وقت . (نامه های رشید وطواط ص 15). ادعیه ٔ پازند را در نمازها و ستایشها می خوانده اند. (مزدیسنا و ادب پارسی ص 145).
3- در اول صیغه های ماضی بعید درمی آمده است و ماضی بعید مستمر می ساخته ولی امروزه مورد استعمال ندارد :
قرب پنجه حج بجا آورده بود
عمره عمری بود تا می کرده بود.
4- در نظم و نثر قدیم در اول صیغه های ماضی التزامی می آمده و ماضی التزامی مستمر می ساخته است ، ولی امروزه استعمال ندارد : مؤونتی که به وقت حضور می داده باشند برقرار باشد. (جهانگشای جوینی به نقل سبک شناسی ج 3 ص 59).
دوم - در اول مضارع - امروزه فقط در اول صیغه های مضارع اخباری درآید ولی در قدیم به اول مضارع التزامی نیز درمی آمده است اینک شواهد هریک : 1- در اول مضارع اخباری : سلطان مسعود گفته بود که گوش به یوسف می دارید چنانکه بجائی نتواند رفت . (تاریخ بیهقی ).زهار و حوالی آن را روغن گل گرم کرده میمالند و هر سه روز در گرمابه می شوند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). همانا مزدک در حق عوام چنین می گوید. (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ اروپا ص 78).
ترا که می شنوی طاقت شنیدن نیست
قیاس کن که در او خود چگونه باشد حال .
می روی و مژگانت خون خلق می ریزد
تیز می روی جانا ترسمت فرومانی .
می نمایم و می گویم شرف صحبت و برکه ٔ عهد و زمان خدمت شما را درنیافت ... آن حضرت یا آن بزرگ می گویند اگر میخواهی که خیر و برکه ٔ ما را دریابی متابعت این عزیز نمای . (انیس الطالبین ص 76 و 77).
یادآوری 1: گاهی میان صیغه ٔ فعل مضارع اخباری با «می » فاصله می افتد :
چون ننگری که می چه نویسد برین زمین
یزدان به خط خویش و به انفاس تیره شب .
چو ماهی به سینه درون جای تو
چنان می ز بهر رهایش طپد.
عقل می گوید ترا بی بانگ و بی کام و زبان
کانچه دنیا می کند می داور دنیا کند.
گر عزیز است جهان و خوش زی نادان
سوی من باری می ناخوش و خوار آید.
یادآوری 2: در قدیم گاهی در فعل مضارع مرکب به جای اینکه «می » را میان فعل و متمم آن بیاورند قبل از متمم می آورده اند : و ما او را [ سطح را ] نهایت جسم نهادیم که جسم بدو می سپری شود. (التفهیم ).
در هزیمت چون زنی بوق ار بجایستت خرد
ورنه مجنونی چرا می پای کوبی در سرب .
گرد رنج و غم که بر مردم رسد
زودتر می پیر گردد مرد شاب .
چون همی بود ما بفرساید
بودنی از چه می پدید آید.
ظاهر نقره گر اسپید است و نو
دست و جامه می سیه گردد ازو.
هرچه صورت می وسیلت سازدش
زان وسیلت بحر دور اندازدش .
یادآوری 3- در قدیم گاهی در فعلهای مضارع دارای پیشوند بر خلاف امروز «می » را پیش از پیشوند می آورده اند که در شواهد شعری ممکن است از ضرورت شعری باشد :
گر او را وامها می باز خواهند
چرا چون زعفران گشت ارغوانت .
گلی کان همی تازه شد روزروز
کنون هر زمان می فروپژمرد.
یادآوری 4: در مضارع اخباری نیز مانندماضی استمراری گاهی نون نفی بر خلاف معمول پس از «می » و پیش از فعل آید :
چون داری نیکوش چو خود می نشناسیش
بشناس نخستینش پس آنگاه نکودار.
تیره ست و مناره می نبیند
آن چشم که موی دیدی از دور.
جز که ز بهر من و تو می نکند
آنکه همی در شاهوار کند.
داغ تو داریم و سگ داغدار
می نپذیرند شهان درشکار.
پرده بردار و برهنه گو که من
می نگنجم با صنم در پیرهن .
هیچ شک می نکنم کآهوی مشکین تتار
شرم دارد ز تو مشکین خطآهو گردن .
یادآوری 5: گاهی درمضارع نیز ماضی استمراری میان «می » و فعل «بَ» واقعمی شده است اما امروزه معمول نیست : نامه هارسیده بود که فرصت جویان می بجنبند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 90).
ردای پرنیان گر می بدری
چرا منسوج کردی پرنیانت .
شیر خدای بود علی ،ناصبی خراست
زیرا همیشه می برمد خر ز هیبتش .
سر چه سنجد که هوش می بشود
تن چه ارزد که توش می بشود.
مجنون جگری همی خراشد
لیلی نمک از چه می بپاشد.
پس یقین گشت آنکه بیماری ترا
می ببخشد هوش و بیداری ترا.
افسوس که در پای تو ای سرو روان
سر می برود غمت بسر می نرود.
یادآوری 6: گاهی در مضارع «می » و «بَ» هر دو در اول فعل مضارع درمی آمده اند اما امروزه معمول نیست :
نیست جز دولاب گردون چون به گشتنهای خویش
آب ریزد بر زمین تا می بروید زوشجر.
یادآوری 7: گاهی میان فعل و «می » هم کلمه ٔ دیگر و هم «بَ » فاصله می انداخته است :
وین کهن گشته گنده پیر گران
دل ما می چگونه برباید.
یادآوری 8: در تعبیر و نقل خواب نیز گاهی «می » در اول مضارع به جای «یاء» در آخر و به صورت مضارع اخباری آمده است : شبی به خواب دیدم که ... از آن بزرگ به تضرع و مسکنت التماس مینمایم و میگویم ... آن بزرگ مرا می گوید... (انیس الطالبین بخاری ). 2 - در اول مضارع التزامی که امروزه معمول به جای آن «بَ » آید : نباید کشت تا مار همی گیرند و می خورند که به سیستان مار بسیار است . (تاریخ سیستان ).
اگر جان می سپاری اندر این درد
نخواهد هیچ کس بهر تو غم خورد.
انفاس یوسف میشمرد و هرچه رود باز می نماید. (تاریخ بیهقی ). از برای تو طعامهاء الوان آوردند تا تو آن را میخوری . (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ). گفت سنگها از آن طرف که راه خانه ٔ تو است بینداز تا من بر اثر آن میروم . (قصص الانبیاء ص 93). به آبهای قابض که یاد کرده آمد مضمضه می کنند تا گوشت سخت شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). آن را که زکام سرد باشد ارزن گرم کرده بر سر او می نهند.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اکنون باید کی بر عادت نزدیک ما می آیی و طریق راست معلوم ما میگردانی و منزلت خویش نزدیک ما هرچه معمورتر دانی . (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 89).
هر زبانی بر تو از دانش دری را برگشاد
تا بهر در می خرامی کش تر از کبک دری .
لیک زین شیرین گیاهی زهرمند
ترک کن تاچند روزی می چرند.
چون بخت نیک انجام را با ما بکلی صلح نیست
بگذار تا جان می دهد بدگوی بدفرجام را.
شمار بوسه خواهد بود کارم
تو می ده بوسه تا من می شمارم .
سوم - در آخرصیغه ٔ دوم شخص مفرد امر درآید و از آن معنی استمرارو تأکید استنباط شود: می کوش ، یعنی حتماً و همیشه بکوش . می باش ، یعنی حتماً و همیشه باش :
کاروان شهید رفت از پیش
و آن ما رفته گیر و می اندیش .
تو در کار خاموش می باش و بس
نباید مرا یاری از هیچ کس .
ای عاشق مهجور ز کام دل خود دور
می نال و همی چاو که معذوری معذور.
یکی شمشیر می کشید و می سوزید تا آن وقت که بفرمان آیند. (تاریخ سیستان ). شرم مدارید و راست میگوئید و محابا مکنید. (تاریخ بیهقی ).
درختت گر ز حکمت بار دارد
به گفتار آی و بار خویش می بار.
گفت تتبع میکن تا این کیست . (فارسنامه ٔ ابن بلخی چ اروپا ص 97).
چو ابراهیم بابت عشق می باز
ولی بتخانه رااز بت بپرداز.
سنگ بینداز و گهر می ستان
خاک زمین میده و زر می ستان .
سخن پولاد کن چون سکه ٔ زر
بدین سکه درم را سکه می بر.
ای دل که ترا گفت که این دم می خور؟
کانگه که نباشی غم عالم میخور.
آرزو می خواه لیک اندازه خواه
بر نتابد کوه را یک برگ کاه .
چه کوشش کندپیرخر زیر بار
تو می رو که بر بادپائی سوار.
هر سلطنت که خواهی میکن که دلپذیری
در دست خوبرویان دولت بود اسیری .
شمار بوسه خواهد بود کارم
تو می ده بوسه تا من می شمارم .
نگویمت که همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش .
چهارم - به مصدر یا مصدر مخفف اضافه شود : به اندازه غلات داروها ضعیفتر و قوی تر می کردن . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
پنجم - گاهی بر سر اسم فاعل مرخم درآید:
من غزلی می سرای سوی گلی می نگر
او طربی می فزای شاخ گلی می شکن .