منزل
لغتنامه دهخدا
منزل . [ م َ زِ ] (ع اِ) جای فرودآمدن . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جای فرودآمدن لیکن اکثر به معنی جایی مستعمل است که مسافران بجهت خواب و آرام در آن فرودآیند. (غیاث ) (آنندراج ). ارجمند از صفات اوست و به الفاظ گرفتن و کردن و نهادن و بریدن و افتادن مستعمل . (آنندراج ). خان و کاروانسرای و جای فرودآمدن و توقف گاه . (ناظم الاطباء). آنجا که فرودآیند اقامت موقت را. فرودآمدنگاه کاروان . فرودآمدنگاه قبایل گردنده . خان . محط. مرحله . ج ، منازل . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
به منزل رسید آنکه پوینده بود
بهی یافت آن کس که جوینده بود.
به هر منزلی زینهاری سوار
همی آمدندی برشهریار.
سوم منزل آن شاه آزادمرد
لب دجله و شهر بغداد کرد.
به هر منزلی ساخته خوردنی
خورشها و گسترده گستردنی .
هر که را راهبر زغن باشد
منزل او به مرزغن باشد.
الا یا خیمگی خیمه فروهل
که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل .
آنچه پیش از مرگ خوارزمشاه ساخته بود از نبشته و رسول و صلح تا این منزل که آمد بازگفت . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 352). علی تکین بر منزل باز پس نشیند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356).
چون شمردم یازده منزل ز راه روزگار
منزلی دیدم مبارک وز منازل اختیار.
یاد بادآن شب که یارم دل ز منزل برگرفت
بار دربست و ره منزلگه دیگر گرفت .
نتوان گذشت ازمنزلی کآنجا نیفتد مشکلی
از قصه ٔ سنگین دلی نوشین لب و سیمین ذقن .
فرصتی نه که چست برتازم
در چنان منزلی وطن سازم .
عالم چو منزل است و خلایق مسافرند
در وی مزور است مقام و مقیم ما.
راه دشوار است ، همره خصم و منزل ناپدید
توشه رنج است و ملامت مرکب اندوه و محن .
کرد در منزل قبول نزول
گشت بر مرکب مراد سوار.
دیگران رفتند و ما هم می رویم
کیست کو را منزلی در پیش نیست .
این هفت رصد بیفکنم باز
تا منزل کاروان ببینم .
در این منزل رصد جان می ستاند
گنه بر رهنمون نتوان نهادن .
دو اسبه بر اثر «لا» بران بدان شرطی
که رخت نفکنی الا به منزل «الا».
مرا به منزل «الاالذین » فرودآور
فروگشای ز من طمطراق «الشعرا».
از عشق ساز بدرقه پس هم به نور عشق
از تیه لا به منزل الااﷲ اندرآ.
غارتیانی که ره دل زنند
راه به نزدیکی منزل زنند.
راه تو دور آمد و منزل دراز
برگ ره و توشه ٔ منزل بساز.
راه یقین جوی ز هر حاصلی
نیست مبارکتر از این منزلی .
هر ذره ای ز خاک جناب تو منزلی است
کآنجا بود قرارگه کاروان شکر.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 86).
همه مسافر و این بس عجب که قافله ای
بر آنکه زود به منزل رسیده می گریند.
از آن منازل در حرکت می آمده اند و به هر منزل که نزول می کرده اند همان آواز کوچ کوچ به سمع ایشان می رسیده . (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 45).
ای بسا اسب تیزرو که بماند
که خر لنگ جان به منزل برد.
ای که مشتاق منزلی مشتاب
پند من کار بند و صبر آموز.
بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی
بار دل است همچنان ور به هزار منزلم .
این خاک توده منزل دیوان رهزن است
بگذر ز منزلی که در او جای دشمن است .
نبود منزل من غیر آستانه ٔ تو
که باد تا به ابد قبله ٔ کبار و کرام .
در منزلی که سایس عدلت نزول کرد
با دل بگفت فتنه که وقت ترحل است .
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل .
باید که چون به منزلی فروآید تحیت آن منزل را دو رکعت نماز بگزارد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 269). از هر قدمی نشانی بازداده و در هر منزلی نزلی نهاده و دفع قطاع الطریق را بدرقه ٔ همت به همراهی فرستاده . (مصباح الهدایه ایضاً ص 53). اما رسم صوفیان در سفر آن است که چون به خانقاهی قصد نزول دارند جهد کنند تا پیش از عصر به منزل رسند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 155).
به انتها نرسد سیر وادی خواهش
که منزلی دو سه آن سوی منزل افتاده ست .
- منزل بازپسین ؛ آخرین منزل . واپسین مرحله ٔ حیات :
به هول بازپسین منزل از طریق اجل
که منقطع شود آنجا قوافل اعمار...
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 127).
- منزل به منزل ؛ از منزلی به منزلی دیگر. مرحله به مرحله :
همی راند منزل به منزل به دشت
چهل روز تا پیش دریا گذشت .
همی رفت منزل به منزل چو باد
سری پر ز کینه دلی پر ز داد.
بر این گونه منزل به منزل سپاه
همی راند تا پیش آن رزمگاه .
چنین شاه شنگل ابا هفت شاه
همی راند منزل به منزل سپاه .
بدینسان می رود منزل به منزل
گلش سوی گل آید دل سوی دل .
بر این همت منزل به منزل همی کشید تا به بغداد رسید و به گرمابه رفت . (چهارمقاله ص 91). به تجرید ذات و تهذیب صفات و ترقی در مدارج کمال ... از مرتبه به مرتبه و منزل به منزل می گذراند تا آنکه به معاد «ارجعی الی ربک » رساند. (اخلاق ناصری ).
- منزل بی منزل ؛ آن است که به عربی لاخلأ و لاملأ گویند. (برهان ).
- منزل جان ؛ کنایه از بدن انسان . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). مقصد جان و بدن انسانی . (ناظم الاطباء). جایگاه آرام .و قرار جان :
خانه ٔ دل جای تست بیش به هجران مسوز
منزل جان زلف تست بیش پریشان مدار.
هر روز که نو جهان ببینم
از منزل جان نشان ببینم .
- || کنایه از عالم بالا هم هست . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء).
- || مقام الهی و مرتبت فنا در معشوق است . (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی سجادی ).
- منزل حزن ؛ کنایه از دنیاست . (برهان ) (آنندراج ). دنیا وروزگار. (ناظم الاطباء).
- منزل خاکی ؛ کنایه از دنیا و روزگار است . (آنندراج ). دنیا و روزگار. (ناظم الاطباء).
- منزل رسیده ؛ مسافری که به منزل واصل شده . رهروی که به مقصد رسیده :
معرفت منزل و عمل راه است
راه منزل رسیده کوتاه است .
- منزل ساختن ؛ منزل کردن :
ای فراق از من چه خواهی چون بنفروشی مرا
جای دیگر ساز منزل نه جهان تنگ آمده ست .
رجوع به ترکیب منزل کردن شود.
- منزل شش گوشه ؛ به کنایت عالم مادی به اعتبار داشتن شش جهت (زیر، بالا، پیش ، پس ، راست ، چپ ). (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر) :
زین منزل شش گوشه بی مرکب و بی توشه
بس قافله ره یابد در عالم بی جایی .
- منزل قرب ؛ منزل لاهوت است . (فرهنگ لغات و اصطرحات و تعبیرات عرفانی سجادی ).
- منزل کاروانی ؛ جایی که کاروانیان فرودآیند استراحت را :
بجز مرگ در گوش جانت که خواند
که بگذر از این منزل کاروانی .
- منزل کردن ؛ جای گرفتن و اقامت کردن و مسکن کردن . (ناظم الاطباء). فرودآمدن اقامت موقت را. بار و بنه فروافگندن توقف را. اطراق کردن . منزل گرفتن :
عنیزه برفت از تو و کرد منزل
به مقراط و سقط اللوی و عقیقا.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 5).
علی تکین منزل کرد بر جانب سمرقند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 357).
هر کجا منزل کنی تأییدبادت رهنما
هر کجا لشکر کشی اقبال بادت راهبر.
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن .
هر که شد مشتاق او یکبارگی آواره شد
هر که شد جویای او در جان و دل منزل نکرد.
دو رسته دُرّ دندان ، چون از رخت بتابد
گویی مگر ثریا در ماه کرد منزل .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 97).
کرده منزل شب به یک موضع بهم
مشرقی و مغربی قانع بهم .
تو قیاس از حالت انسان مکن
منزل اندر جور و در احسان مکن .
جامی ز دویی بگسل یک روی شو و یکدل
باشد که کنی منزل در عالم یکتایی .
دید مردی غم گیتی بر دل
کرده بر ساحل دریا منزل .
رجوع به ترکیب منزل گرفتن شود.
- منزل گرفتن ؛ جای گرفتن و اقامت کردن و توقف کردن و فرود آمدن و نزول کردن و اردو زدن . (ناظم الاطباء) :
عشق با سیلاب پنداری ز یک سرچشمه است
جای خود ویران کند هر جا دمی منزل گرفت .
رجوع به ترکیب منزل ساختن شود.
- منزل نبهره فریب ؛ کنایه از دنیا و روزگار است . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) :
کنون مگر که از این منزل نبهره فریب
به رسم طالع خود واپس است رفتارم .
- منزل نه ماهی ؛ کنایه از رحم مادر. زهدان مادر که جنین نه ماه در آن به سر برد : امید است که عن قریب به قبه ٔ سمع من بنده شمع ثاقب شود به ورود بشارت از رسیدن چهارده ماهی ... که از منزل نه ماهی نور سعادت بر جهانیان افکند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 61).
- منزل هفتم کتاب ؛ ختم قرآن شریف چه در قرآن هفت روز مقرر کرده اند. (آنندراج ).
- هفت منزل گردون ؛هفت طبقه ٔ آسمان . هفت سپهر :
ز هفت منزل گردون قدم فراتر نه
و گر توانی خود را به لامکان برسان .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 219).
- امثال :
بار سبک زود به منزل رسد . (امثال و حکم ج 1 ص 358).
|| مسافتی که کاروانی به یک روز بسپرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). مسافت بین دو استراحتگاه کاروان . مسافت میان دو توقف گاه مسافران : جند، خواره ، ده نو، سه شهرند بر کرانه ٔرود چاچ نهاده از خوارزم بر ده منزل و از پاراب بر بیست منزل . (حدود العالم ).
سه منزل همی رفت قیصر به راه
چهارم بیامد ز پیش سپاه .
پس اندر دو منزل همی تاختند
مر او راگرفتن همی ساختند.
دو منزل بشد خسرو سرفراز
ورا کرد پدرود پس گشت باز.
سه منزل برفتند و گشتند باز
کشید آن سپهبد به راه دراز.
بر اشتران نشینید، فردا اسبان به شما داده آید این یک منزل روی چنین دارد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 353). چون یک منزل رفته باشید آشکار شود حکم مشاهده شما راست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356). ما نیز یک منزل امشب سوی آموی خواهیم رفت . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 356).
دو منزل پدر بدش رامش فزای
ورا کرد بدرود و شد باز جای .
و گر نه اندر آن منزل بماند
نخستین منزل اندر گل بماند.
مهدیه شهری خرد است بر کنار دریا و از آنجا تا قیروان دو منزل است . (مجمل التواریخ و القصص ).
خون صد دشمن بریزد مرغ او در یک زمان
راه ده منزل ببرد مرغ او در یک نظر.
یک فکر تند از پی مدحش همه سخن
یک منزلند از تک جودش همه قفار.
چند سختی کشید می باید
چند منزل برید می باید.
زآنجا که تویی تا من صد ساله ره است الحق
زینجا که منم تا تو منزل نفسی باشد.
دو منزل کم و بیش نزدیک شاه
طویله فرو بست و زد بارگاه .
راه دو عالم که دو منزل شده ست
نیم ره یک نفس دل شده ست .
کرده با جنبش فلک خویشی
باد را داده منزلی پیشی .
از آنجا تا موغان پنج شش منزل راه است . (نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 17).
دور زمانه را به دو منزل ز پس گذاشت
عزم سبک عنانش چون عزم راه کرد.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 172).
هفت اقلیم جهان پیش دلش یک منزل
همه سرمایه ٔ کان پیش کفش یک خردل .
مجاهزان امل را همی زده منزل
شمایل تو تلقی کند به صد اعزاز.
چند منزل برفت چون راه نبود بازگشت . (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 109). اگر خصمی قصد او پیوستی از چند منزل لشکر ایشان را بدیدی . (جهانگشای جوینی ایضاً ص 78). چون از زیارت مکه بازآمدم دو منزلم استقبال کرد. (گلستان سعدی ).
نرفتم در این مملکت منزلی
کز آسیب آزرده دیدم دلی .
چنانکه اشتر به نغمه ٔ حدا بارهای گران به آسانی بکشد و به یک منزل چندین منازل از سرنشاط طی کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 188).
- به یک منزل دو منزل کردن ؛ شتاب کردن در حرکت و سفر چنانکه راه دو روز را یک روزه طی کنند :
همی رفتم شتابان در بیابان
همی کردم به یک منزل دو منزل .
رجوع به ترکیب بعد شود.
- چند منزل را یکی کردن ؛ مسافت بین چند استراحتگاه را در یک روز طی کردن . کنایه از بسیار سریع رفتن . به شتاب رفتن :
دو منزل یکی کرد و آمد دوان
همی جست بر سان تیر از کمان .
دو منزل یکی کرد و آمد به راه
چنین تا بر شاه ایران سپاه .
دو منزل همی کرد رستم یکی
نیاسود روز و شبان اندکی .
درنگی نبودم به راه اندکی
سه منزل یکی کرد رخشم یکی .
- منزل بریدن ؛ طی کردن منزل . قطع کردن منزل . پیمودن منزل :
گفت بشکستی دلم تا عزم را کردی درست
با جفا پیوستن و منزل بریدن چون قمر.
جهد آن کن تا ببری منزل اندر نور روح
تا نمانی منقطع در اوسط ظل و ضلال .
- منزل گذاشتن ؛ منزل بریدن . طی طریق کردن :
رو روبتا با قافله بردار زاد و راحله
منزل گذار و مرحله و انزل علی صدرالوری .
رجوع به ترکیب قبل شود.
- یک منزلی ؛ مسافت یک منزل . (آنندراج ) :
از ما به اسیران چمن باد بشارت
کز بیضه به یک منزلی دام رسیدیم .
|| مقصد مسافر. (ناظم الاطباء). هدف :
بار خدایی که جود را و کرم را
نیست جز او در زمانه منزل و مقصد.
در قبضه ٔ تصرف احکام الهی منقاد و مستسلم گشته و بار به منزل برد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 74). || سرای . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خانه . (غیاث ) (آنندراج ). سرای و خانه و مسکن و کاشانه . بودباش . مقام . (ناظم الاطباء). اقامتگاه . جای باش . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چو آن را ستانی شود خون دلت
بود زیر خاک سیه منزلت .
چرا ای مه ترا منزل دل من گشت روز و شب
که هر برجی بود مه را یکی شب یا دو شب منزل .
زاهد... منزلی دیگر طلبید. (کلیله و دمنه ).
خانه و خانقه و منزل ما زیرزمین
ما به تدبیرسرا ساختن و بام دریم .
ای کرده غارت منزلم آتش زده آب و گلم
زلف تو در حلق دلم مشکین طناب انداخته .
مهبط نور الهی نشود خانه ٔ دیو
بنگه لوری کی منزل سلطان گردد.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 8).
حکمت الهی چنان اقتضا کرد که هر مردی جفتی گیرد تا هم به محافظت منزل و مافیه قیام نماید و هم کار تناسل به توسل او تمام شود.(اخلاق ناصری ). قسم دوم منقسم می شود به دو قسم : یکی آنکه راجع بود با جماعتی که میان ایشان مشارکت بود در منزل و خانه . (اخلاق ناصری ) از این بحث معلوم شد که ارکان منزل پنج اند: پدر و مادر و فرزند و خادم و قوت . (اخلاق ناصری ).
سلطان چو به منزل گدایان آید
گر بر سر بوریا نشیند شاید.
کسانی که با من در این منزلند
نبینم که چون ما پریشان دلند.
تو گویی به چشم اندرش منزل است
و گردیده بر هم نهی در دل است .
خانه ٔ دهقانی از دور بدیدند... شبانگاه به منزل او نقل کرده بامدادش خلعت داد. (گلستان سعدی ).
هر که آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت .
همچنانکه هر کس راخانه ای و منزلی هست خانقاه منزل و خانه ٔ ایشان است .(مصباح الهدایه چ همایی ص 154). چون فرض عشا گزارده باشد دو رکعت سنت بعد از آن بگزارد و با منزل و خلوتگاه خود رود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 326).
فرخ آن محفل که شاهی را بود در وی نشست
روشن آن منزل که ماهی را فتد بر وی گذار.
- منزل آرایی ؛ مجلس آرایی . (آنندراج ). آراستن منزل . تزئین خانه و سرای :
فکنده است ترا دور منزل آرایی
و گرنه گنج به ملک خراب نزدیک است .
- منزل ساختن ؛ خانه ساختن :
ای غم تو چون سویدا جای در دل یافته
وی خیالت چون سواد از دیده منزل ساخته .
جمال الدین اصفهانی (دیوان چ وحید دستگردی ص 321).
- هم منزل ؛ هم خانه . دو یا چند تن که در یک سرای زندگی کنند.
|| شرعاً دون دار و فوق بیت است و اقل آن دو یا سه بیت است . (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به معنی قبل و کشاف اصطلاحات فنون شود. || مهمان خانه . || خوردن گاه . || چپرخانه و بریدخانه . (ناظم الاطباء). رجوع به منزل خانه شود. || مجازاً، دنیا. این جهان :
میاز ایچ با آز و با کینه دست
به منزل مکن جایگاه نشست .
سرای سپنج است بر راهرو
تو گردی کهن دیگر آید به نو
یکی اندرآید دگر بگذرد
زمانی به منزل چمد یا چرد.
گفت ما را خانه ای است که هرچه بدست آید آنجا فرستیم یعنی آن جهان ، گفت تا در این منزل باشید چاره نباشد از متاعی . (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 740).
ور امروز اندر این منزل ترا جانی زیان آمد
زهی سرمایه و سودا که فردا ز آن زیان بینی .
تا در این منزلی که هستی تست
پستی تو ز خودپرستی تست .
در این اهل منزل وفایی نیابی
مجوی اهل کامروز جایی نیابی .
- منزل فانی ؛ کنایه از دنیا :
منزل فانی است قرارش مبین
باد خزانی است بهارش مبین .
|| مکان . محل . مقر. مستقر. قرارگاه . جایگاه : اندر جوار مدحت او معدن مراد
واندر پناه خدمت او منزل امان .
جناب جاه تو پاینده باد کز ازلش
مقر معدلت و منزل امان کردند.
فرونهادن بار اهل در مهب شکوک و منزل ظنون . (کلیله و دمنه ).
|| درجه و مرتبه و منزلت . (ناظم الاطباء). حد. پایه : با مخدومی که ... ترا از منزل خساست بدین منزلت رسانید چگونه جایز می شمردی در تمهید سببی که متضمن هلاک او باشد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 251). چون به منزل بلوغ رسید صرف همت همه به ضبط مصالح او باشد. (مرزبان نامه ایضاً ص 264). || مسافتی که قمر در شبانه روز از فلک پیماید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). هر یک از بیست و هشت مرحله ای که ماه در مدت گردش بر دور کره ٔ زمین آنها را طی می کند :
جویم رفیقی را اثر کاو دارد از لیلی خبر
داند کزین منزل قمر کی رفت و کی آمد زحل .
جواز بر رخ ماه ار به خط او نبود
طریق منزل اول بر او بود مسدود.
رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و نیز رجوع به ماه و قمر شود. || (اصطلاح تصوف ) مراحل سلوک که بعضی آنها را به هزاررسانیده اند و عبداﷲ انصاری در صد منزل خلاصه کرده است . (از فرهنگ نوادر لغات و تعبیرات دیوان شمس چ فروزانفر) :
از ره و منزل مگو دیگر مگو دیگر مگو
ای تو راه و منزلم باری بیا باری بیا.
مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر فرهنگ نوادرلغات ).
مقام رضا بعد از عبور بر منزل توکل باشد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 339). || آب خور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آبشخور. (از اقرب الموارد). || (اِخ ) بنات نعش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
به منزل رسید آنکه پوینده بود
بهی یافت آن کس که جوینده بود.
به هر منزلی زینهاری سوار
همی آمدندی برشهریار.
سوم منزل آن شاه آزادمرد
لب دجله و شهر بغداد کرد.
به هر منزلی ساخته خوردنی
خورشها و گسترده گستردنی .
هر که را راهبر زغن باشد
منزل او به مرزغن باشد.
الا یا خیمگی خیمه فروهل
که پیشاهنگ بیرون شد ز منزل .
آنچه پیش از مرگ خوارزمشاه ساخته بود از نبشته و رسول و صلح تا این منزل که آمد بازگفت . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 352). علی تکین بر منزل باز پس نشیند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356).
چون شمردم یازده منزل ز راه روزگار
منزلی دیدم مبارک وز منازل اختیار.
یاد بادآن شب که یارم دل ز منزل برگرفت
بار دربست و ره منزلگه دیگر گرفت .
نتوان گذشت ازمنزلی کآنجا نیفتد مشکلی
از قصه ٔ سنگین دلی نوشین لب و سیمین ذقن .
فرصتی نه که چست برتازم
در چنان منزلی وطن سازم .
عالم چو منزل است و خلایق مسافرند
در وی مزور است مقام و مقیم ما.
راه دشوار است ، همره خصم و منزل ناپدید
توشه رنج است و ملامت مرکب اندوه و محن .
کرد در منزل قبول نزول
گشت بر مرکب مراد سوار.
دیگران رفتند و ما هم می رویم
کیست کو را منزلی در پیش نیست .
این هفت رصد بیفکنم باز
تا منزل کاروان ببینم .
در این منزل رصد جان می ستاند
گنه بر رهنمون نتوان نهادن .
دو اسبه بر اثر «لا» بران بدان شرطی
که رخت نفکنی الا به منزل «الا».
مرا به منزل «الاالذین » فرودآور
فروگشای ز من طمطراق «الشعرا».
از عشق ساز بدرقه پس هم به نور عشق
از تیه لا به منزل الااﷲ اندرآ.
غارتیانی که ره دل زنند
راه به نزدیکی منزل زنند.
راه تو دور آمد و منزل دراز
برگ ره و توشه ٔ منزل بساز.
راه یقین جوی ز هر حاصلی
نیست مبارکتر از این منزلی .
هر ذره ای ز خاک جناب تو منزلی است
کآنجا بود قرارگه کاروان شکر.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 86).
همه مسافر و این بس عجب که قافله ای
بر آنکه زود به منزل رسیده می گریند.
از آن منازل در حرکت می آمده اند و به هر منزل که نزول می کرده اند همان آواز کوچ کوچ به سمع ایشان می رسیده . (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 45).
ای بسا اسب تیزرو که بماند
که خر لنگ جان به منزل برد.
ای که مشتاق منزلی مشتاب
پند من کار بند و صبر آموز.
بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی
بار دل است همچنان ور به هزار منزلم .
این خاک توده منزل دیوان رهزن است
بگذر ز منزلی که در او جای دشمن است .
نبود منزل من غیر آستانه ٔ تو
که باد تا به ابد قبله ٔ کبار و کرام .
در منزلی که سایس عدلت نزول کرد
با دل بگفت فتنه که وقت ترحل است .
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل .
باید که چون به منزلی فروآید تحیت آن منزل را دو رکعت نماز بگزارد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 269). از هر قدمی نشانی بازداده و در هر منزلی نزلی نهاده و دفع قطاع الطریق را بدرقه ٔ همت به همراهی فرستاده . (مصباح الهدایه ایضاً ص 53). اما رسم صوفیان در سفر آن است که چون به خانقاهی قصد نزول دارند جهد کنند تا پیش از عصر به منزل رسند. (مصباح الهدایه ایضاً ص 155).
به انتها نرسد سیر وادی خواهش
که منزلی دو سه آن سوی منزل افتاده ست .
- منزل بازپسین ؛ آخرین منزل . واپسین مرحله ٔ حیات :
به هول بازپسین منزل از طریق اجل
که منقطع شود آنجا قوافل اعمار...
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 127).
- منزل به منزل ؛ از منزلی به منزلی دیگر. مرحله به مرحله :
همی راند منزل به منزل به دشت
چهل روز تا پیش دریا گذشت .
همی رفت منزل به منزل چو باد
سری پر ز کینه دلی پر ز داد.
بر این گونه منزل به منزل سپاه
همی راند تا پیش آن رزمگاه .
چنین شاه شنگل ابا هفت شاه
همی راند منزل به منزل سپاه .
بدینسان می رود منزل به منزل
گلش سوی گل آید دل سوی دل .
بر این همت منزل به منزل همی کشید تا به بغداد رسید و به گرمابه رفت . (چهارمقاله ص 91). به تجرید ذات و تهذیب صفات و ترقی در مدارج کمال ... از مرتبه به مرتبه و منزل به منزل می گذراند تا آنکه به معاد «ارجعی الی ربک » رساند. (اخلاق ناصری ).
- منزل بی منزل ؛ آن است که به عربی لاخلأ و لاملأ گویند. (برهان ).
- منزل جان ؛ کنایه از بدن انسان . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). مقصد جان و بدن انسانی . (ناظم الاطباء). جایگاه آرام .و قرار جان :
خانه ٔ دل جای تست بیش به هجران مسوز
منزل جان زلف تست بیش پریشان مدار.
هر روز که نو جهان ببینم
از منزل جان نشان ببینم .
- || کنایه از عالم بالا هم هست . (برهان ) (آنندراج ) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء).
- || مقام الهی و مرتبت فنا در معشوق است . (فرهنگ لغات و اصطلاحات و تعبیرات عرفانی سجادی ).
- منزل حزن ؛ کنایه از دنیاست . (برهان ) (آنندراج ). دنیا وروزگار. (ناظم الاطباء).
- منزل خاکی ؛ کنایه از دنیا و روزگار است . (آنندراج ). دنیا و روزگار. (ناظم الاطباء).
- منزل رسیده ؛ مسافری که به منزل واصل شده . رهروی که به مقصد رسیده :
معرفت منزل و عمل راه است
راه منزل رسیده کوتاه است .
- منزل ساختن ؛ منزل کردن :
ای فراق از من چه خواهی چون بنفروشی مرا
جای دیگر ساز منزل نه جهان تنگ آمده ست .
رجوع به ترکیب منزل کردن شود.
- منزل شش گوشه ؛ به کنایت عالم مادی به اعتبار داشتن شش جهت (زیر، بالا، پیش ، پس ، راست ، چپ ). (فرهنگ نوادر لغات کلیات شمس چ فروزانفر) :
زین منزل شش گوشه بی مرکب و بی توشه
بس قافله ره یابد در عالم بی جایی .
- منزل قرب ؛ منزل لاهوت است . (فرهنگ لغات و اصطرحات و تعبیرات عرفانی سجادی ).
- منزل کاروانی ؛ جایی که کاروانیان فرودآیند استراحت را :
بجز مرگ در گوش جانت که خواند
که بگذر از این منزل کاروانی .
- منزل کردن ؛ جای گرفتن و اقامت کردن و مسکن کردن . (ناظم الاطباء). فرودآمدن اقامت موقت را. بار و بنه فروافگندن توقف را. اطراق کردن . منزل گرفتن :
عنیزه برفت از تو و کرد منزل
به مقراط و سقط اللوی و عقیقا.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 5).
علی تکین منزل کرد بر جانب سمرقند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 357).
هر کجا منزل کنی تأییدبادت رهنما
هر کجا لشکر کشی اقبال بادت راهبر.
ای ساربان منزل مکن جز در دیار یار من
تا یک زمان زاری کنم بر ربع و اطلال و دمن .
هر که شد مشتاق او یکبارگی آواره شد
هر که شد جویای او در جان و دل منزل نکرد.
دو رسته دُرّ دندان ، چون از رخت بتابد
گویی مگر ثریا در ماه کرد منزل .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 97).
کرده منزل شب به یک موضع بهم
مشرقی و مغربی قانع بهم .
تو قیاس از حالت انسان مکن
منزل اندر جور و در احسان مکن .
جامی ز دویی بگسل یک روی شو و یکدل
باشد که کنی منزل در عالم یکتایی .
دید مردی غم گیتی بر دل
کرده بر ساحل دریا منزل .
رجوع به ترکیب منزل گرفتن شود.
- منزل گرفتن ؛ جای گرفتن و اقامت کردن و توقف کردن و فرود آمدن و نزول کردن و اردو زدن . (ناظم الاطباء) :
عشق با سیلاب پنداری ز یک سرچشمه است
جای خود ویران کند هر جا دمی منزل گرفت .
رجوع به ترکیب منزل ساختن شود.
- منزل نبهره فریب ؛ کنایه از دنیا و روزگار است . (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ) :
کنون مگر که از این منزل نبهره فریب
به رسم طالع خود واپس است رفتارم .
- منزل نه ماهی ؛ کنایه از رحم مادر. زهدان مادر که جنین نه ماه در آن به سر برد : امید است که عن قریب به قبه ٔ سمع من بنده شمع ثاقب شود به ورود بشارت از رسیدن چهارده ماهی ... که از منزل نه ماهی نور سعادت بر جهانیان افکند. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 61).
- منزل هفتم کتاب ؛ ختم قرآن شریف چه در قرآن هفت روز مقرر کرده اند. (آنندراج ).
- هفت منزل گردون ؛هفت طبقه ٔ آسمان . هفت سپهر :
ز هفت منزل گردون قدم فراتر نه
و گر توانی خود را به لامکان برسان .
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 219).
- امثال :
بار سبک زود به منزل رسد . (امثال و حکم ج 1 ص 358).
|| مسافتی که کاروانی به یک روز بسپرد. (یادداشت مرحوم دهخدا). مسافت بین دو استراحتگاه کاروان . مسافت میان دو توقف گاه مسافران : جند، خواره ، ده نو، سه شهرند بر کرانه ٔرود چاچ نهاده از خوارزم بر ده منزل و از پاراب بر بیست منزل . (حدود العالم ).
سه منزل همی رفت قیصر به راه
چهارم بیامد ز پیش سپاه .
پس اندر دو منزل همی تاختند
مر او راگرفتن همی ساختند.
دو منزل بشد خسرو سرفراز
ورا کرد پدرود پس گشت باز.
سه منزل برفتند و گشتند باز
کشید آن سپهبد به راه دراز.
بر اشتران نشینید، فردا اسبان به شما داده آید این یک منزل روی چنین دارد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 353). چون یک منزل رفته باشید آشکار شود حکم مشاهده شما راست . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 356). ما نیز یک منزل امشب سوی آموی خواهیم رفت . (تاریخ بیهقی ایضاً ص 356).
دو منزل پدر بدش رامش فزای
ورا کرد بدرود و شد باز جای .
و گر نه اندر آن منزل بماند
نخستین منزل اندر گل بماند.
مهدیه شهری خرد است بر کنار دریا و از آنجا تا قیروان دو منزل است . (مجمل التواریخ و القصص ).
خون صد دشمن بریزد مرغ او در یک زمان
راه ده منزل ببرد مرغ او در یک نظر.
یک فکر تند از پی مدحش همه سخن
یک منزلند از تک جودش همه قفار.
چند سختی کشید می باید
چند منزل برید می باید.
زآنجا که تویی تا من صد ساله ره است الحق
زینجا که منم تا تو منزل نفسی باشد.
دو منزل کم و بیش نزدیک شاه
طویله فرو بست و زد بارگاه .
راه دو عالم که دو منزل شده ست
نیم ره یک نفس دل شده ست .
کرده با جنبش فلک خویشی
باد را داده منزلی پیشی .
از آنجا تا موغان پنج شش منزل راه است . (نفثةالمصدور چ یزدگردی ص 17).
دور زمانه را به دو منزل ز پس گذاشت
عزم سبک عنانش چون عزم راه کرد.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 172).
هفت اقلیم جهان پیش دلش یک منزل
همه سرمایه ٔ کان پیش کفش یک خردل .
مجاهزان امل را همی زده منزل
شمایل تو تلقی کند به صد اعزاز.
چند منزل برفت چون راه نبود بازگشت . (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 109). اگر خصمی قصد او پیوستی از چند منزل لشکر ایشان را بدیدی . (جهانگشای جوینی ایضاً ص 78). چون از زیارت مکه بازآمدم دو منزلم استقبال کرد. (گلستان سعدی ).
نرفتم در این مملکت منزلی
کز آسیب آزرده دیدم دلی .
چنانکه اشتر به نغمه ٔ حدا بارهای گران به آسانی بکشد و به یک منزل چندین منازل از سرنشاط طی کند. (مصباح الهدایه چ همایی ص 188).
- به یک منزل دو منزل کردن ؛ شتاب کردن در حرکت و سفر چنانکه راه دو روز را یک روزه طی کنند :
همی رفتم شتابان در بیابان
همی کردم به یک منزل دو منزل .
رجوع به ترکیب بعد شود.
- چند منزل را یکی کردن ؛ مسافت بین چند استراحتگاه را در یک روز طی کردن . کنایه از بسیار سریع رفتن . به شتاب رفتن :
دو منزل یکی کرد و آمد دوان
همی جست بر سان تیر از کمان .
دو منزل یکی کرد و آمد به راه
چنین تا بر شاه ایران سپاه .
دو منزل همی کرد رستم یکی
نیاسود روز و شبان اندکی .
درنگی نبودم به راه اندکی
سه منزل یکی کرد رخشم یکی .
- منزل بریدن ؛ طی کردن منزل . قطع کردن منزل . پیمودن منزل :
گفت بشکستی دلم تا عزم را کردی درست
با جفا پیوستن و منزل بریدن چون قمر.
جهد آن کن تا ببری منزل اندر نور روح
تا نمانی منقطع در اوسط ظل و ضلال .
- منزل گذاشتن ؛ منزل بریدن . طی طریق کردن :
رو روبتا با قافله بردار زاد و راحله
منزل گذار و مرحله و انزل علی صدرالوری .
رجوع به ترکیب قبل شود.
- یک منزلی ؛ مسافت یک منزل . (آنندراج ) :
از ما به اسیران چمن باد بشارت
کز بیضه به یک منزلی دام رسیدیم .
|| مقصد مسافر. (ناظم الاطباء). هدف :
بار خدایی که جود را و کرم را
نیست جز او در زمانه منزل و مقصد.
در قبضه ٔ تصرف احکام الهی منقاد و مستسلم گشته و بار به منزل برد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 74). || سرای . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خانه . (غیاث ) (آنندراج ). سرای و خانه و مسکن و کاشانه . بودباش . مقام . (ناظم الاطباء). اقامتگاه . جای باش . (یادداشت مرحوم دهخدا) :
چو آن را ستانی شود خون دلت
بود زیر خاک سیه منزلت .
چرا ای مه ترا منزل دل من گشت روز و شب
که هر برجی بود مه را یکی شب یا دو شب منزل .
زاهد... منزلی دیگر طلبید. (کلیله و دمنه ).
خانه و خانقه و منزل ما زیرزمین
ما به تدبیرسرا ساختن و بام دریم .
ای کرده غارت منزلم آتش زده آب و گلم
زلف تو در حلق دلم مشکین طناب انداخته .
مهبط نور الهی نشود خانه ٔ دیو
بنگه لوری کی منزل سلطان گردد.
کمال الدین اسماعیل (دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 8).
حکمت الهی چنان اقتضا کرد که هر مردی جفتی گیرد تا هم به محافظت منزل و مافیه قیام نماید و هم کار تناسل به توسل او تمام شود.(اخلاق ناصری ). قسم دوم منقسم می شود به دو قسم : یکی آنکه راجع بود با جماعتی که میان ایشان مشارکت بود در منزل و خانه . (اخلاق ناصری ) از این بحث معلوم شد که ارکان منزل پنج اند: پدر و مادر و فرزند و خادم و قوت . (اخلاق ناصری ).
سلطان چو به منزل گدایان آید
گر بر سر بوریا نشیند شاید.
کسانی که با من در این منزلند
نبینم که چون ما پریشان دلند.
تو گویی به چشم اندرش منزل است
و گردیده بر هم نهی در دل است .
خانه ٔ دهقانی از دور بدیدند... شبانگاه به منزل او نقل کرده بامدادش خلعت داد. (گلستان سعدی ).
هر که آمد عمارتی نو ساخت
رفت و منزل به دیگری پرداخت .
همچنانکه هر کس راخانه ای و منزلی هست خانقاه منزل و خانه ٔ ایشان است .(مصباح الهدایه چ همایی ص 154). چون فرض عشا گزارده باشد دو رکعت سنت بعد از آن بگزارد و با منزل و خلوتگاه خود رود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 326).
فرخ آن محفل که شاهی را بود در وی نشست
روشن آن منزل که ماهی را فتد بر وی گذار.
- منزل آرایی ؛ مجلس آرایی . (آنندراج ). آراستن منزل . تزئین خانه و سرای :
فکنده است ترا دور منزل آرایی
و گرنه گنج به ملک خراب نزدیک است .
- منزل ساختن ؛ خانه ساختن :
ای غم تو چون سویدا جای در دل یافته
وی خیالت چون سواد از دیده منزل ساخته .
جمال الدین اصفهانی (دیوان چ وحید دستگردی ص 321).
- هم منزل ؛ هم خانه . دو یا چند تن که در یک سرای زندگی کنند.
|| شرعاً دون دار و فوق بیت است و اقل آن دو یا سه بیت است . (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به معنی قبل و کشاف اصطلاحات فنون شود. || مهمان خانه . || خوردن گاه . || چپرخانه و بریدخانه . (ناظم الاطباء). رجوع به منزل خانه شود. || مجازاً، دنیا. این جهان :
میاز ایچ با آز و با کینه دست
به منزل مکن جایگاه نشست .
سرای سپنج است بر راهرو
تو گردی کهن دیگر آید به نو
یکی اندرآید دگر بگذرد
زمانی به منزل چمد یا چرد.
گفت ما را خانه ای است که هرچه بدست آید آنجا فرستیم یعنی آن جهان ، گفت تا در این منزل باشید چاره نباشد از متاعی . (کیمیای سعادت چ احمد آرام ص 740).
ور امروز اندر این منزل ترا جانی زیان آمد
زهی سرمایه و سودا که فردا ز آن زیان بینی .
تا در این منزلی که هستی تست
پستی تو ز خودپرستی تست .
در این اهل منزل وفایی نیابی
مجوی اهل کامروز جایی نیابی .
- منزل فانی ؛ کنایه از دنیا :
منزل فانی است قرارش مبین
باد خزانی است بهارش مبین .
|| مکان . محل . مقر. مستقر. قرارگاه . جایگاه : اندر جوار مدحت او معدن مراد
واندر پناه خدمت او منزل امان .
جناب جاه تو پاینده باد کز ازلش
مقر معدلت و منزل امان کردند.
فرونهادن بار اهل در مهب شکوک و منزل ظنون . (کلیله و دمنه ).
|| درجه و مرتبه و منزلت . (ناظم الاطباء). حد. پایه : با مخدومی که ... ترا از منزل خساست بدین منزلت رسانید چگونه جایز می شمردی در تمهید سببی که متضمن هلاک او باشد. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 251). چون به منزل بلوغ رسید صرف همت همه به ضبط مصالح او باشد. (مرزبان نامه ایضاً ص 264). || مسافتی که قمر در شبانه روز از فلک پیماید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). هر یک از بیست و هشت مرحله ای که ماه در مدت گردش بر دور کره ٔ زمین آنها را طی می کند :
جویم رفیقی را اثر کاو دارد از لیلی خبر
داند کزین منزل قمر کی رفت و کی آمد زحل .
جواز بر رخ ماه ار به خط او نبود
طریق منزل اول بر او بود مسدود.
رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و نیز رجوع به ماه و قمر شود. || (اصطلاح تصوف ) مراحل سلوک که بعضی آنها را به هزاررسانیده اند و عبداﷲ انصاری در صد منزل خلاصه کرده است . (از فرهنگ نوادر لغات و تعبیرات دیوان شمس چ فروزانفر) :
از ره و منزل مگو دیگر مگو دیگر مگو
ای تو راه و منزلم باری بیا باری بیا.
مولوی (کلیات شمس چ فروزانفر فرهنگ نوادرلغات ).
مقام رضا بعد از عبور بر منزل توکل باشد. (مصباح الهدایه چ همایی ص 339). || آب خور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آبشخور. (از اقرب الموارد). || (اِخ ) بنات نعش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).