ملون
لغتنامه دهخدا
ملون .[ م ُ ل َوْ وَ ] (ع ص ) رنگارنگ کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). رنگارنگ . (ناظم الاطباء). رنگین . رنگ وارنگ . رنگ به رنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
گویند مرا چون سلب خوب نسازی
مأوی گه آراسته و فرش ملون .
منتصربن نوح (از لباب الالباب چ نفیسی ص 24).
خیمه ٔ دولت کن از موشح رومی
پوشش پیلان کن از پرندملون .
فروزان تیغ او هنگام هیجا
چنان دیبای بوقلمون ملون .
هزار غلام ترک بود به دست هر یکی دو جامه ٔ ملون از ششتری و سپاهانی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 424).
در بزم خوبتر ز تذرو ملونی
وندر مصاف جره تر از باز ازرقی .
اما بصر قوتی است ترتیب کرده در عصبه ٔ مجوفه که دریابد آن صورتی را که منطبع شود در رطوبت جلیدی از اشباح و اجسام ملون به میانجی جسمی شفاف . (چهارمقاله چ معین ص 12).
آن جفت را کز او شد قوس قزح ملون
وآن طاق را کز او شد صحن فلک مطیر.
به دو خیط ملون شب و روز
در کشاکش بسان بادفر است .
چون قوتم آرزو کند از گرم و سرد چرخ
بر خوان جان دونان ملون درآورم .
حقیقت است لاریب که ... به عمامه ٔ بیضا و عتابی ملون فرستادن عتاب نماید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 41). لباس اطلس ملون چون پلاس پیراهن غراب به جامه ٔ ماتم زدگان بدل کرده ... روز و شب گریه ٔ زار و ناله ٔ زیر می کردند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 261). دیوارهای ملون و مشبک چون آبگینه ٔ فلک به سرخ ورزد و فرشهای پیروزه و لاجورد برآوردند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 42). و چون بر قد این عذرای مزین چنین دیبای ملون بافته آمد به نام و القاب همایونش مطرزکردم . (مرزبان نامه ایضاً ص 7). احوال مردم را در ظرف زمان همان صفت است که آب را در اناهای ملون . (مرزبان نامه ایضاً ص 223). به جای صوف مزین و شعر ملون در شعار سرابیل قطران رفته . (مرزبان نامه ایضاً ص 194). از شهر بیرون آمدند با جامه های ملون و کسوتهای مزین . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 209). جمشید خورشیداز خزانه خانه ٔ شرق خلعتهای نفیس و کسوتهای ملون در اعطاف و اکناف جهان پوشانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 290). دوهزار غلام از عقایل ترک برابر یکدیگر صف برکشیدند با جامه های ملون . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 333). اختیار خرقه ٔ ملون بجهت صلاحیت قبول اوساخ ... و مراقبات از اهتمام به محافظت جامه ٔ سپید و اشتغال به غسل آن از جمله ٔ مستحسنات است . (مصباح الهدایه چ همایی ص 151). فصل سوم در اختیار خرقه ٔ ملون . (مصباح الهدایه ایضاً 151). جامه ٔ ملون بهتر بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 151).
- ملون شدن ؛ رنگارنگ شدن .
- ملون کردن ؛ رنگارنگ کردن . رنگین کردن :
بوستان را ز گونه گونه ٔ گل
همچو قوس و قزح ملون کرد.
خیز آتش گداخته در آب بسته ریز
یعنی که آبگینه ملون کن از نبیذ.
- ملون گردانیدن ؛ رنگارنگ گردانیدن . ملون کردن :
که گرداند ملون کوه را چون روضه ٔ رضوان
که گرداند منقش باغ را چون صحف انگلیون .
رجوع به ترکیب قبل شود.
|| رنگ آمیزی کرده . (غیاث ) (آنندراج ). رنگ آمیزشده و رنگ گرفته . (ناظم الاطباء). رنگ کرده . به رنگ کرده . رنگ شده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || گوناگون . (ناظم الاطباء). || گردنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متغیر. دگرگون شونده . غیرثابت . ناپایدار :
چرا با جام مَی می علم جویی
چرا باشی چو بوقلمون ملون .
رازدار بزرگ پادشهم
با مزاج ملون و تبهم .
یکرنگ با زبان ، دل من همچو آخرت
وینان به طبع و جامه ، چو دنیا ملونند.
|| شعری است که آن را به دو وزن یا بیشتر توان خواند و آن را ذوبحرین و ذووزنین و متلون نیز گویند، مانند:
ای بت سنگین دل سیمین قفا
ای لب تو رحمت و غمزه بلا.
چون کلمات آن را سنگین و با اشباع کسره ها بخوانند بر وزن «فاعلاتن فاعلاتن فاعلن » می شود که آن را بحر رمل شش رکنی یا مسدس می گویند و چون کلمات را سبک و بدون کشش صوت تلفظ کنند بر وزن «مفتعلن مفتعلن فاعلن » است که آن را بحر سریع می نامند. اما مثال آنکه بر سه وزن خوانده شود برحسب اینکه حروف و حرکات راسنگین یا سبک تلفظ کنند:
لب تو حامی لؤلؤ خط تو مرکز لاله
شب تو حامل کوکب مه تو با خط هاله .
این بیت رابه سه وزن زیر می توان خواند: 1- فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (بحر رمل مثمن مخبون ). 2- مفاعلین مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (بحر هزج مثمن سالم ). 3- مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (بحر مجتث ّ مثمن مخبون ). (از صناعات ادبی تألیف همایی صص 131 - 134). و رجوع به همین مأخذ و ذوبحرین شود.
گویند مرا چون سلب خوب نسازی
مأوی گه آراسته و فرش ملون .
منتصربن نوح (از لباب الالباب چ نفیسی ص 24).
خیمه ٔ دولت کن از موشح رومی
پوشش پیلان کن از پرندملون .
فروزان تیغ او هنگام هیجا
چنان دیبای بوقلمون ملون .
هزار غلام ترک بود به دست هر یکی دو جامه ٔ ملون از ششتری و سپاهانی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 424).
در بزم خوبتر ز تذرو ملونی
وندر مصاف جره تر از باز ازرقی .
اما بصر قوتی است ترتیب کرده در عصبه ٔ مجوفه که دریابد آن صورتی را که منطبع شود در رطوبت جلیدی از اشباح و اجسام ملون به میانجی جسمی شفاف . (چهارمقاله چ معین ص 12).
آن جفت را کز او شد قوس قزح ملون
وآن طاق را کز او شد صحن فلک مطیر.
به دو خیط ملون شب و روز
در کشاکش بسان بادفر است .
چون قوتم آرزو کند از گرم و سرد چرخ
بر خوان جان دونان ملون درآورم .
حقیقت است لاریب که ... به عمامه ٔ بیضا و عتابی ملون فرستادن عتاب نماید. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 41). لباس اطلس ملون چون پلاس پیراهن غراب به جامه ٔ ماتم زدگان بدل کرده ... روز و شب گریه ٔ زار و ناله ٔ زیر می کردند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 261). دیوارهای ملون و مشبک چون آبگینه ٔ فلک به سرخ ورزد و فرشهای پیروزه و لاجورد برآوردند. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 42). و چون بر قد این عذرای مزین چنین دیبای ملون بافته آمد به نام و القاب همایونش مطرزکردم . (مرزبان نامه ایضاً ص 7). احوال مردم را در ظرف زمان همان صفت است که آب را در اناهای ملون . (مرزبان نامه ایضاً ص 223). به جای صوف مزین و شعر ملون در شعار سرابیل قطران رفته . (مرزبان نامه ایضاً ص 194). از شهر بیرون آمدند با جامه های ملون و کسوتهای مزین . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 209). جمشید خورشیداز خزانه خانه ٔ شرق خلعتهای نفیس و کسوتهای ملون در اعطاف و اکناف جهان پوشانید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 290). دوهزار غلام از عقایل ترک برابر یکدیگر صف برکشیدند با جامه های ملون . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ایضاً ص 333). اختیار خرقه ٔ ملون بجهت صلاحیت قبول اوساخ ... و مراقبات از اهتمام به محافظت جامه ٔ سپید و اشتغال به غسل آن از جمله ٔ مستحسنات است . (مصباح الهدایه چ همایی ص 151). فصل سوم در اختیار خرقه ٔ ملون . (مصباح الهدایه ایضاً 151). جامه ٔ ملون بهتر بود. (مصباح الهدایه ایضاً ص 151).
- ملون شدن ؛ رنگارنگ شدن .
- ملون کردن ؛ رنگارنگ کردن . رنگین کردن :
بوستان را ز گونه گونه ٔ گل
همچو قوس و قزح ملون کرد.
خیز آتش گداخته در آب بسته ریز
یعنی که آبگینه ملون کن از نبیذ.
- ملون گردانیدن ؛ رنگارنگ گردانیدن . ملون کردن :
که گرداند ملون کوه را چون روضه ٔ رضوان
که گرداند منقش باغ را چون صحف انگلیون .
رجوع به ترکیب قبل شود.
|| رنگ آمیزی کرده . (غیاث ) (آنندراج ). رنگ آمیزشده و رنگ گرفته . (ناظم الاطباء). رنگ کرده . به رنگ کرده . رنگ شده . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || گوناگون . (ناظم الاطباء). || گردنده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). متغیر. دگرگون شونده . غیرثابت . ناپایدار :
چرا با جام مَی می علم جویی
چرا باشی چو بوقلمون ملون .
رازدار بزرگ پادشهم
با مزاج ملون و تبهم .
یکرنگ با زبان ، دل من همچو آخرت
وینان به طبع و جامه ، چو دنیا ملونند.
|| شعری است که آن را به دو وزن یا بیشتر توان خواند و آن را ذوبحرین و ذووزنین و متلون نیز گویند، مانند:
ای بت سنگین دل سیمین قفا
ای لب تو رحمت و غمزه بلا.
چون کلمات آن را سنگین و با اشباع کسره ها بخوانند بر وزن «فاعلاتن فاعلاتن فاعلن » می شود که آن را بحر رمل شش رکنی یا مسدس می گویند و چون کلمات را سبک و بدون کشش صوت تلفظ کنند بر وزن «مفتعلن مفتعلن فاعلن » است که آن را بحر سریع می نامند. اما مثال آنکه بر سه وزن خوانده شود برحسب اینکه حروف و حرکات راسنگین یا سبک تلفظ کنند:
لب تو حامی لؤلؤ خط تو مرکز لاله
شب تو حامل کوکب مه تو با خط هاله .
این بیت رابه سه وزن زیر می توان خواند: 1- فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (بحر رمل مثمن مخبون ). 2- مفاعلین مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (بحر هزج مثمن سالم ). 3- مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن (بحر مجتث ّ مثمن مخبون ). (از صناعات ادبی تألیف همایی صص 131 - 134). و رجوع به همین مأخذ و ذوبحرین شود.