مغبون
لغتنامه دهخدا
مغبون .[ م َ ] (ع ص ) فریب خورده در خرید و فروخت و زیان رسیده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). فریب خورده و فریفته شده وگول خورده و بیشتر در معامله گویند. الحدیث : المغبون لامحمود و لامأجور. (ناظم الاطباء). فریب خورده در بیع. (از اقرب الموارد). زیان دیده . زیان کشیده . زیان زده .زیانکار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
آن مرده را که کرد چنین زنده
هرکس که این نداند مغبون است .
کسی کانده برد از نور خورشید
بود مغبون به عمر خویش و محزون .
بس باک ندارم همی ز محنت
مغبون من از این عمر رایگانم .
تو ای بازاری مغبون که طفلی را ز بی رحمی
دهی دین تا یکی حبه ش ز روی حیله بستانی .
ستد و داد را مباش زبون
مرده بهتر که زنده و مغبون .
اگر کسی نفسی از زمان صحبت دوست
به ملک روی زمین می دهد زهی مغبون .
- مغبون شدن ؛ فریب خوردن و فریفته شدن . (ناظم الاطباء).
- مغبون کردن ؛ فریب دادن و گول زدن . (ناظم الاطباء).
- امثال :
قسمت کن ، یا مغبون است یا ملعون . نظیر القاسم مغبون او ملغون . (امثال و حکم ص 1159 و 226).
|| سست عقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
آن مرده را که کرد چنین زنده
هرکس که این نداند مغبون است .
کسی کانده برد از نور خورشید
بود مغبون به عمر خویش و محزون .
بس باک ندارم همی ز محنت
مغبون من از این عمر رایگانم .
تو ای بازاری مغبون که طفلی را ز بی رحمی
دهی دین تا یکی حبه ش ز روی حیله بستانی .
ستد و داد را مباش زبون
مرده بهتر که زنده و مغبون .
اگر کسی نفسی از زمان صحبت دوست
به ملک روی زمین می دهد زهی مغبون .
- مغبون شدن ؛ فریب خوردن و فریفته شدن . (ناظم الاطباء).
- مغبون کردن ؛ فریب دادن و گول زدن . (ناظم الاطباء).
- امثال :
قسمت کن ، یا مغبون است یا ملعون . نظیر القاسم مغبون او ملغون . (امثال و حکم ص 1159 و 226).
|| سست عقل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).