ترجمه مقاله

مصعد

لغت‌نامه دهخدا

مصعد. [ م ُ ص َع ْ ع َ ] (ع ص ) شراب گرم کرده با آتش . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || تصعیدشده . (ناظم الاطباء). تبخیرشده ، چنانکه شراب مصعد، سرکه ٔ مصعد، زیبق مصعد. (یادداشت مؤلف ). || سوخته و افروخته شده . (ناظم الاطباء). || بر جای بلند برآمده . || پاک شده . خالص گشته . (ناظم الاطباء). صاف کرده شده . مقطر.
- گلاب مصعد ؛ گلاب خالص و صاف کرده شده :
شفیع از گناهش محمد بود
تنش چون گلاب مصعد بود.

فردوسی .


نوز گل اندر گلابدان نرسیده
قطره بر آن چیست چون گلاب مصعد.

منوچهری .


- مصعد کردن ؛ از حالت جامد به بخار تبدیل کردن . تبخیر کردن : چکانیدن و مصعد کردن یا اندر سفال نو کردن [ آب را ] تا از او بتراود و ممزوج کردن با شراب مضرتهاء آبها ببرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله