مسا
لغتنامه دهخدا
مسا. [ م َ ] (ع اِ) مساء. شبانگاه . شبانگاهان . شب . غروب . رجوع به مساء در ردیف خود شود :
شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک
روزم همه شب است و صباحم همه مسا.
تو تا چو خورشید از چشم من جدا شده ای
همی سیاه مسا گرددم سپید صباح .
ز بس بلندی ظل زمین به من نرسد
نه ام سپید صباح است و نه سیاه مسا.
صباح و مسا نیست در راه وحدت
منم کز صباح و مسا می گریزم .
علی الصباح به روی تو هر که برخیزد
صباح روز سلامت بر او مسا باشد.
مسای مظلم او کز برش تو برخیزی
صباح مقبل او کز درش تو بازآئی .
شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک
روزم همه شب است و صباحم همه مسا.
تو تا چو خورشید از چشم من جدا شده ای
همی سیاه مسا گرددم سپید صباح .
ز بس بلندی ظل زمین به من نرسد
نه ام سپید صباح است و نه سیاه مسا.
صباح و مسا نیست در راه وحدت
منم کز صباح و مسا می گریزم .
علی الصباح به روی تو هر که برخیزد
صباح روز سلامت بر او مسا باشد.
مسای مظلم او کز برش تو برخیزی
صباح مقبل او کز درش تو بازآئی .