مدری
لغتنامه دهخدا
مدری . [ م ِ ] (اِ)تخت . (مدرس رضوی ، دیوان انوری ج 2 ص 1050 از فرهنگ فارسی معین ) :
اگر چرخ را هیچ مدری بدی
همانا که مدریش کسری بدی .
به پنج روز ترقی به سقف او بردند
چو لات و عزی اطراف تاج و مدری را.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 3 از فرهنگ فارسی معین ).
اگر چرخ را هیچ مدری بدی
همانا که مدریش کسری بدی .
به پنج روز ترقی به سقف او بردند
چو لات و عزی اطراف تاج و مدری را.
انوری (دیوان چ مدرس رضوی ج 1 ص 3 از فرهنگ فارسی معین ).