مبغض
لغتنامه دهخدا
مبغض . [ م ُ غ ِ ] (ع ص ) کینه جوی . کینه ور. بغوض .صاحب بغض . مقابل محب . ضد محب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کینه ور و دشمن . (ناظم الاطباء) :
دهریی آمد به نزدیک خلیفه ناگهان
بغض دینی مبغضی شوخی پلیدی نابکار.
ذکر مبغض امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب . (ناسخ التواریخ کتاب امیرالمؤمنین ص 822).
دهریی آمد به نزدیک خلیفه ناگهان
بغض دینی مبغضی شوخی پلیدی نابکار.
ذکر مبغض امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب . (ناسخ التواریخ کتاب امیرالمؤمنین ص 822).