لواش
لغتنامه دهخدا
لواش . [ ل َ ] (اِ) نان تنک . (جهانگیری ). رُقاق . نان تنک و نرم و نازک . رُقاقه . نان تنک نرم . (برهان ). نان تنک و نرم از گندم . این کلمه در ترکی مستعمل است . (از غیاث اللغات ). لباش . (آنندراج از جهانگیری ) :
گر عمرنامی تو اندر شهر کاش
کس بنفروشد به صد دانگت لواش .
پوز خود را لویشه کردستم
تا طمع بگسلد ز قرص لواش .
وآنگهی بر صف لواش زند
یا علی گوید و بر آش زند.
گر عمرنامی تو اندر شهر کاش
کس بنفروشد به صد دانگت لواش .
پوز خود را لویشه کردستم
تا طمع بگسلد ز قرص لواش .
وآنگهی بر صف لواش زند
یا علی گوید و بر آش زند.