قماری
لغتنامه دهخدا
قماری . [ ق َ / ق ِ ] (ص نسبی ) نسبت است به قماره و آن شهری است . رجوع به قمار و قماره شود.
- عود قماری ؛ عودی که منسوب به شهر قماره باشد :
اکلیلهای پیلانش از گوهر است و لؤلؤ
صندوق پیل بانش از صندل و قماری .
بخورانگیز شد عود قماری
هوا میکرد خود کافورباری .
دماغ عالم از باد بهاری
هوا را ساخته عود قماری .
بفرمودش برسم شهریاری
کیانی مهدی از عود قماری .
گر او را بیشه ای با استواریست
مرا صد بیشه از عود قماریست .
- عود قماری ؛ عودی که منسوب به شهر قماره باشد :
اکلیلهای پیلانش از گوهر است و لؤلؤ
صندوق پیل بانش از صندل و قماری .
بخورانگیز شد عود قماری
هوا میکرد خود کافورباری .
دماغ عالم از باد بهاری
هوا را ساخته عود قماری .
بفرمودش برسم شهریاری
کیانی مهدی از عود قماری .
گر او را بیشه ای با استواریست
مرا صد بیشه از عود قماریست .