قسمت
لغتنامه دهخدا
قسمت . [ ق ِ م َ ] (ع اِ) قسمة. بهره و بخشش چیزی ، و با لفظ خوردن و کردن و نهادن و افتادن مستعمل است . (آنندراج ). رجوع به قِسمة شود :
برفت آن زمین را دو قسمت نهاد
به هر یک پسر زآن نصیبی بداد.
قسمت خود میخورند منعم و درویش
روزی خود میبرند پشّه و عنقا.
گر عشق نهد قسمت من خواری و آفت
خواری به حمیت بکشم نی به لطافت .
یک زخم رسا قسمت صد سینه نیفتاد
از بس به شهادتگهش امروزغلو بود.
عشق چون قسمت اسباب معیشت میکرد
لاله داغی ز میان برد که داغم دارد.
آب و رنگ چهره ٔ او را اگر قسمت کنند
بی سخن گلگونه ٔ چندین گلستان میشود.
هرکه در دنیای فانی زادِ عقبی جمع کرد
قسمت امروز خورد و دل ز فردا جمع کرد.
- امثال :
قسمت هیچکس را هیچکس نتواند خورد .
برفت آن زمین را دو قسمت نهاد
به هر یک پسر زآن نصیبی بداد.
قسمت خود میخورند منعم و درویش
روزی خود میبرند پشّه و عنقا.
گر عشق نهد قسمت من خواری و آفت
خواری به حمیت بکشم نی به لطافت .
یک زخم رسا قسمت صد سینه نیفتاد
از بس به شهادتگهش امروزغلو بود.
عشق چون قسمت اسباب معیشت میکرد
لاله داغی ز میان برد که داغم دارد.
آب و رنگ چهره ٔ او را اگر قسمت کنند
بی سخن گلگونه ٔ چندین گلستان میشود.
هرکه در دنیای فانی زادِ عقبی جمع کرد
قسمت امروز خورد و دل ز فردا جمع کرد.
- امثال :
قسمت هیچکس را هیچکس نتواند خورد .