ترجمه مقاله

قربانی

لغت‌نامه دهخدا

قربانی . [ق ُ ] (حامص ) قربان شدن . به گرد سر کسی گردیدن . (مجموعه ٔ مترادفات ). رجوع به قربان شدن شود :
درچراگاه پناه تو به هر عید گریخت
نشد از خنجر مریخ حمل قربانی .

سنجر کاشی (ازآنندراج ).


|| (ص نسبی ، اِ) کسی که قربان شده باشد. کسی که جان خود را در راه کسی یاعقیده ای از دست داده باشد. || گوسفندی که در عید قربان ذبح شود :
مرد قصاب از آن زرافشانی
صید من شد چو گاو قربانی .

نظامی .


فدای جان تو گر من تلف شوم چه شود
برای عید بود گوسفند قربانی .

سعدی .


کحل غیرت کرده خوش قربانیان تیزبین
وه چه دید آن کس که در کسب بلا تقصیر کرد.

ظهوری (از آنندراج ).


ای صبا از من به اسماعیل قربانی بگوی
زنده برگشتن ز کوی دوست شرط عشق نیست .

؟


ترجمه مقاله