قدح
لغتنامه دهخدا
قدح . [ ق َ دَ ] (ع اِ) کاسه که دو کس را سیر گرداند یا عام است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). کلمه ٔ قدح از کلمه ٔ Cadus لاتینی گرفته شده است و آن را نخست از خزف میساختند و پس از چوب و سپس ازمس نیز معمول گردید. نام قدح در قصیده ٔ ارخیلوقس دفاروس peros du Arcfiloque متوفی 660 ق .م . برده شده است ، پس از او هرودت مورخ متوفی 308 ق .م . این کلمه رابه کار برده و سپس معنای آن توسعه یافته و به شسب وبرنی و جره نیز اطلاق شده است . (النقود العربیه ص 39). ج ، اقداح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و گرداب و گوش و ترازو از تشبیهات آن است . (آنندراج ) :
هوش به گرداب قدح در فتاد
داد همه رخت ادب را به باد.
سخن کز لب شیشه بیرون شود
به گوش قدح تا رسد خون شود.
و با لفظ خوردن و نوشیدن و آشامیدن و کشیدن و چشیدن و پیمودن و زدن ، کنایه ازشراب خوردن است و با لفظ بر سر زدن و بر سر کشیدن بکمال رغبت خوردن است . (آنندراج ) :
عاشق قدحی که در جگر زد
معشوق همان قدح به سر زد.
چون تنک ظرفان نه بر اندازه ساغر میکشم
صد قدح چون شاخ گل یک بار بر سر میکشم .
قاسم تبریزی (از بهار عجم ) (از آنندراج ).
مستان قدح به نیت خیرالعمل زدند
آن نیم شب که نعره ٔ حی علی زدیم .
اگر تیغ بارد تو ساغر بکش
قدح را سپر ساز و بر سر بکش .
گرفت و بر لبش مستانه بنهاد
قدح نوشید و لب بوسید و جان داد.
می تست خون خلقی همه دور می دمادم
مخور این قدح که فردا به خمار خواهی آمد.
امیدها به لبش داشتم ندانستم
که این قدح به چشیدن تمام میگردد.
|| در اصطلاح عرفا وقت را گویند. (فرهنگ مصطلحات عرفا).
هوش به گرداب قدح در فتاد
داد همه رخت ادب را به باد.
سخن کز لب شیشه بیرون شود
به گوش قدح تا رسد خون شود.
و با لفظ خوردن و نوشیدن و آشامیدن و کشیدن و چشیدن و پیمودن و زدن ، کنایه ازشراب خوردن است و با لفظ بر سر زدن و بر سر کشیدن بکمال رغبت خوردن است . (آنندراج ) :
عاشق قدحی که در جگر زد
معشوق همان قدح به سر زد.
چون تنک ظرفان نه بر اندازه ساغر میکشم
صد قدح چون شاخ گل یک بار بر سر میکشم .
قاسم تبریزی (از بهار عجم ) (از آنندراج ).
مستان قدح به نیت خیرالعمل زدند
آن نیم شب که نعره ٔ حی علی زدیم .
اگر تیغ بارد تو ساغر بکش
قدح را سپر ساز و بر سر بکش .
گرفت و بر لبش مستانه بنهاد
قدح نوشید و لب بوسید و جان داد.
می تست خون خلقی همه دور می دمادم
مخور این قدح که فردا به خمار خواهی آمد.
امیدها به لبش داشتم ندانستم
که این قدح به چشیدن تمام میگردد.
|| در اصطلاح عرفا وقت را گویند. (فرهنگ مصطلحات عرفا).