فتراک
لغتنامه دهخدا
فتراک . [ ف ِ ] (اِ) تسمه و دوالی باشد که از پس و پیش زین اسب آویزند، و آن را به ترکی قنجوقه گویند. (برهان ). سموت زین باشد. (اسدی ). ترک بند. (یادداشت بخط مؤلف ) :
برافکند برگستوان بر سمند
به فتراک بربست پیچان کمند.
احمد مرسل که خرد خاک اوست
هر دو جهان بسته به فتراک اوست .
به فتراک ار همی بندی خدا را زود صیدم کن
که آفتهاست در تأخیر و طالب را زیان دارد.
برافکند برگستوان بر سمند
به فتراک بربست پیچان کمند.
احمد مرسل که خرد خاک اوست
هر دو جهان بسته به فتراک اوست .
به فتراک ار همی بندی خدا را زود صیدم کن
که آفتهاست در تأخیر و طالب را زیان دارد.