غضنفر
لغتنامه دهخدا
غضنفر. [ غ َ ض َ ف َ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). شیر درنده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). اسد، و نون آن زاید است . (اقرب الموارد). لیث .حارث . هزبر. قسورة. حیدر. ضیغم . دلهاث :
نجهد از بر تیغت نه غضنفر نه پلنگ
نرهد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز.
به بزم اندرون چون عطارد مساعد
به رزم اندرون چون غضنفر محارب .
ز هولش دل و طبع روباه گیرد
دل شیر جنگی و طبع غضنفر.
سزد ار پشت بخر سوی غضنفر بنشیند
مرد هشیار چو دانست که خصمانش حمارند.
دریا بشنیدی که برون آید زآتش ؟
روبه بشنیدی که شود همچو غضنفر؟
گردون چون بوستان پر ز شکوفه
تابان مریخ ازو چو چشم غضنفر.
ز نوک ناوک تو گر کند غضنفر یاد
بخیزد از دل وچشم غضنفر آتش و آب .
به کبر پلنگ وبه رفتار شاهین
به قد هیون و به زور غضنفر.
فاخته طوقی شترلفجی غضنفرگردنی
خرسری غژغاومویی اعوری عیاره ای .
هر مه ز یکشبه مه چرخ است طوقدارش
سگ طوق سازد از دم در خدمت غضنفر.
عادل غضنفری تو و پروانه ٔ تو من
پروانه در پناه غضنفر نکوتر است .
گاه فریب دمنه ٔ افسونگرند لیک
روز هنر غضنفر لشکرشکن نیند.
|| (ص ) مرد درشت اندام درشتخوی . (منتهی الارب ). الغلیظ الجثة، و النون زائدة. (اقرب الموارد). مرد ستبرجثه . مرد قوی .
نجهد از بر تیغت نه غضنفر نه پلنگ
نرهد از کف رادت نه بضاعت نه جهاز.
به بزم اندرون چون عطارد مساعد
به رزم اندرون چون غضنفر محارب .
ز هولش دل و طبع روباه گیرد
دل شیر جنگی و طبع غضنفر.
سزد ار پشت بخر سوی غضنفر بنشیند
مرد هشیار چو دانست که خصمانش حمارند.
دریا بشنیدی که برون آید زآتش ؟
روبه بشنیدی که شود همچو غضنفر؟
گردون چون بوستان پر ز شکوفه
تابان مریخ ازو چو چشم غضنفر.
ز نوک ناوک تو گر کند غضنفر یاد
بخیزد از دل وچشم غضنفر آتش و آب .
به کبر پلنگ وبه رفتار شاهین
به قد هیون و به زور غضنفر.
فاخته طوقی شترلفجی غضنفرگردنی
خرسری غژغاومویی اعوری عیاره ای .
هر مه ز یکشبه مه چرخ است طوقدارش
سگ طوق سازد از دم در خدمت غضنفر.
عادل غضنفری تو و پروانه ٔ تو من
پروانه در پناه غضنفر نکوتر است .
گاه فریب دمنه ٔ افسونگرند لیک
روز هنر غضنفر لشکرشکن نیند.
|| (ص ) مرد درشت اندام درشتخوی . (منتهی الارب ). الغلیظ الجثة، و النون زائدة. (اقرب الموارد). مرد ستبرجثه . مرد قوی .