طلبکار
لغتنامه دهخدا
طلبکار. [ طَ ل َ ] (ص مرکب ) داین . غریم . بستانکار. وام ده . وام خواه . کسی که پول یا کالائی از دیگری باید به او برسد. || طلبنده . خواهان و آرزومند. زغبوت . (منتهی الارب ). خواستار :
روزی که جدا ماندمی از تو ز پی من
صد راه رسول آمده بودی و طلبکار.
طلبکار باید صبور و حمول
که نشنیده ام کیمیاگر عجول .
طلبکار خیر است و امیدوار
خدایا امیدی که دارد برآر.
به دیدار وی زی سپاهان شدم
به مهرش طلبکار و خواهان شدم .
که و مه طلبکار عمرند و بس
کسی را به مردن نیاید هوس .
روزی که جدا ماندمی از تو ز پی من
صد راه رسول آمده بودی و طلبکار.
طلبکار باید صبور و حمول
که نشنیده ام کیمیاگر عجول .
طلبکار خیر است و امیدوار
خدایا امیدی که دارد برآر.
به دیدار وی زی سپاهان شدم
به مهرش طلبکار و خواهان شدم .
که و مه طلبکار عمرند و بس
کسی را به مردن نیاید هوس .