طفیل
لغتنامه دهخدا
طفیل . [ طُ ف َ / ف ِ ] (از ع ، ص ، اِ) شاید مخفف طفیلی باشد. رجوع به طفیلی شود که نام شخصی است از بنی امیه که در حالت عسرت و تنگدستی به شادیهای مردم بی طلب رفتی و او را طفیل العرایس گفتندی . فارسیان این لفظرا به دو معنی استعمال کنند، یکی مهمان ناخوانده و دوم همراه کسی رفتن بی طلب و ضیافت و بدین معنی به صله ٔ «با» و «از» هر دو استعمال کنند... و گاهی بمعنی مولدین یاء در آخر زائد کرده طفیلی گویند و گاهی لفظ طفیل در محاوره ٔ فارسیان مجازاً، بمعنی وسیله و ذریعه آید و گاهی یاء طفیلی مصدری باشد بمعنی طفیل شدن . (آنندراج ) :
دیده ام خلوت سرای دوست در مهمان سرا
تن طفیل و شاهد دل میهمان آورده ام .
کعبه ٔ سنگین مثال کعبه ٔ جان کرده اند
خاصگان این را طفیل دیدن آن دیده اند.
سرخیل توئی و جمله خیلند
مقصود توئی همه طفیلند.
خود جهان آن یک کس است و باقیان
جمله اتباع وطفیلند ای فلان .
که باشند مشتی گدایان خیل
به مهمان دارالسلامت طفیل .
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری .
دیده ام خلوت سرای دوست در مهمان سرا
تن طفیل و شاهد دل میهمان آورده ام .
کعبه ٔ سنگین مثال کعبه ٔ جان کرده اند
خاصگان این را طفیل دیدن آن دیده اند.
سرخیل توئی و جمله خیلند
مقصود توئی همه طفیلند.
خود جهان آن یک کس است و باقیان
جمله اتباع وطفیلند ای فلان .
که باشند مشتی گدایان خیل
به مهمان دارالسلامت طفیل .
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری .