26 فرهنگ

ترجمه مقاله

صوفی

لغت‌نامه دهخدا

صوفی . (ص نسبی ، اِ) پیرو طریقه ٔ تصوف . پشمینه پوش . یک تن از صوفیه :
دل از عیب صافی و صوفی به نام
به درویشی اندر شده شادکام .

فردوسی .


مرد صوفی تصلفی نبود
خود تصوف تکلفی نبود.

سنائی .


واینک پی موافقت صف صوفیان
صوف سپید بر تن مشرق دریده اند.

خاقانی .


دیر یابد صوفی آز از روزگار
زین سبب صوفی بود بسیارخوار.

مولوی .


بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی .

سعدی .


مطربان گوئی در آوازند و صوفی در سماع
شاهدان در حالت و شوریدگان در های و هوی .

؟


رجوع به صوفیه شود.