صبا
لغتنامه دهخدا
صبا. [ ص َ ] (ع اِ) باد برین که جای وزیدن آن از مطلع ثریا تا بنات نعش است و آن را قبول هم نامند خلاف دبور. (منتهی الارب ). بادی است که از مابین مشرق و شمال وزد و باد برین هم همین است . (برهان قاطع ذیل بادصبا). باد مشرق . (مهذب الاسماء). باد پیش . در کشاف اصطلاحات الفنون آرد: که صبا بفتح صاد و باء موحده و قصر الف ، بادی که از طرف مشرق آید در فصل بهار. و در تذکرةالاولیاء مذکور است صبا بادی است که از زیر عرش می خیزد و آن به وقت صبح می وزد. بادی لطیف و خنک است ،نسیمی خوش دارد و گلها از آن بشکفد و عاشقان راز بااو گویند: و در اصطلاحات عبدالرزاق کاشی صبا نفحات رحمانیه است که از جانب مشرق روحانیات می آید. کذا فی کشف اللغات . در مدارج النبوة مذکور است که صبا بادی است که مهب آن از مطلع ثریا تا بنات النعش است و مقابل آن دبور است و شمال به فتح شین و گاهی به کسر نیز خوانده میشود، بادی است که از جانب شمال به جانب جنوب وزد و صحیح آن است که بادی که مهب وی میان مطلع شمس و بنات النعش باشد. و آن حضرت صلی اﷲ علیه و سلم فرمود: نصرت بالصبا و اهلکت عاد بالدبور. و قصه ٔ آن به این وجه است که روز خندق آن حضرت دعا کرده به این دعا: یا صریخ المکروبین و یا مجیب المضطرین اکشف همی وغمی و کربی تری مانزل بی و باصحابی . پس مستجاب شد دعا و فرستاد حق تعالی جماعتی از ملائکه را تا طنابهای خیمه های ایشان میبریدند و میخها را میکندیدند و آتشها را می کشتند و ترسی و رعبی در دلهای ایشان پیدا شدکه غیر از فرار چاره ندیدند پس آمد باد صبا و کندیدمیخها را و انداخت خیمه ها را و بر زمین افکند دیگهارا و ریخت بر روی ایشان خاک را و انداخت سنگ ریزه ها را و میشنیدند در هر گوشه ای از معسکر خود تکبیر را. پس گریختند شباشب و گذاشتند بارهای گران را. و شیخ عمادالدین در تفسیر خود آورده که اگر نه آن بودی که خداوند تعالی محمد را رحمة للعالمین آفریده ، آن باد صبا بر ایشان اشد بودی از باد عقیم که بر عادیان فرستاد. و ابن مردویه در تفسیر خویش از ابن عباس نکته ای غریب آورده که در لیلة الاحزاب باد صبا با باد شمال گفت بیا تا برویم و رسول خدا را یاری کنیم . باد شمال در جواب باد صبا گفت : ان الحرة لاتسیر باللیل ؛ زن اصیل در شب سیر نمیکند. پس حق تعالی بر باد شمال غضب کرده وی را عقیم گردانید. پس بادی که در آن شب نصرت رسول خدا صلی اﷲ علیه و سلم کرد باد صبا بود. و لهذا فرمود: نصرت بالصبا - انتهی . من المدارج :
صبا غنچه را خار در دل شکست
سهی سرو را در جهان کرد پست .
درست گوئی نخاس گشت باد صبا
درخت گل بمثل چون کنیزک نخاس .
آن حله ای که ابر مر او را همی تنید
باد صبا بیامد و آن حله را درید.
سحاب او بسان دیدگان من
بسان آه سرد من صبای او.
برنا کند صبا بفسون اکنون
این پیر گشته صورت برنا را.
این پیر کوژپشت کهن گشته شاخ گل
باز از صبا بصنعت باد صبا شده ست .
وینکه چو گل روی بشوید بشب
مشک دهد بر رخ شسته صباش .
صبا را ندانی ز عطار تبت
زمین را ندانی ز دیبای ششتر.
صبا آید اکنون بعذر شمال
سحرگاه تازان سوی لاله زار.
یرحمک اﷲ زد آسمان که دم صبح
عطسه ٔ مشکین زد از صبای صفاهان .
ز آتش دلها صبا سوخته شد سربسر
تا بسر زلف تو کرد گذر چین بچین .
داد نقیب صبا عرض سپاه بهار
کز دوگروهی بدید یاوگیان خزان .
گاهی او آسمان سوار و مرا
چون صبا در شتاب دیدستند.
عذر من دانید کاینجا پای بست مادرم
هدیه ٔ جانم روان دارید بر دست صبا.
دهان صبا مشک نکهت شد از می
ببوی می اندر صبا میگریزم .
خورشیدی و برنیائی از کوه
هر صبحدم از صبات جویم .
بوی بدل می برد در ره او چون صبا
راه بجان میرود بردر او چون شرار.
نافه ٔ آهو شده ست ناف زمین از صبا
عقددوپیکر شده ست پیکر باغ از هوا.
کو صباخلقی که از تشویر جاه و خلق او
هم بهشت عدن و هم بحر عدن بگریستی .
چون ژاله و صبا و شباهنگ همچنین
معزول روز باش و عمل ران صبحگاه .
زآن شناسی باد را که آن صباست
یا دبور است این بیان آن خفاست .
بدین خاک چندان صبا بگذرد
که هر ذره از ما بجائی برد.
چو شیر رایت او را کند صبامتحرک
مجال حمله نماند ز هول شیر عرین را.
از صبا هر دم مشام جان ما خوش میشود
آری آری طیب انفاس هواداران خوش است .
ای هدهد صبا به سبا می فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می فرستمت .
هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا می فرستمت .
صبا تو نکهت آن زلف مشکبو داری
بیادگار بمانی که بوی او داری .
صبا ز من بحریفان زیردست آزار
بگو که کارکنان فلک زبردستند.
ای صبا گربگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس .
|| در شرح اصطلاحات صوفیه ٔ ابن عطار میگوید: صبا صولت و رعب روح است و استیلاء آن بحیثیتی است که صادرشود از شخصی چیزی که موافق شرع و عقل است و دبور مقابل این است . کذا فی لطایف اللغات .
صبا غنچه را خار در دل شکست
سهی سرو را در جهان کرد پست .
درست گوئی نخاس گشت باد صبا
درخت گل بمثل چون کنیزک نخاس .
آن حله ای که ابر مر او را همی تنید
باد صبا بیامد و آن حله را درید.
سحاب او بسان دیدگان من
بسان آه سرد من صبای او.
برنا کند صبا بفسون اکنون
این پیر گشته صورت برنا را.
این پیر کوژپشت کهن گشته شاخ گل
باز از صبا بصنعت باد صبا شده ست .
وینکه چو گل روی بشوید بشب
مشک دهد بر رخ شسته صباش .
صبا را ندانی ز عطار تبت
زمین را ندانی ز دیبای ششتر.
صبا آید اکنون بعذر شمال
سحرگاه تازان سوی لاله زار.
یرحمک اﷲ زد آسمان که دم صبح
عطسه ٔ مشکین زد از صبای صفاهان .
ز آتش دلها صبا سوخته شد سربسر
تا بسر زلف تو کرد گذر چین بچین .
داد نقیب صبا عرض سپاه بهار
کز دوگروهی بدید یاوگیان خزان .
گاهی او آسمان سوار و مرا
چون صبا در شتاب دیدستند.
عذر من دانید کاینجا پای بست مادرم
هدیه ٔ جانم روان دارید بر دست صبا.
دهان صبا مشک نکهت شد از می
ببوی می اندر صبا میگریزم .
خورشیدی و برنیائی از کوه
هر صبحدم از صبات جویم .
بوی بدل می برد در ره او چون صبا
راه بجان میرود بردر او چون شرار.
نافه ٔ آهو شده ست ناف زمین از صبا
عقددوپیکر شده ست پیکر باغ از هوا.
کو صباخلقی که از تشویر جاه و خلق او
هم بهشت عدن و هم بحر عدن بگریستی .
چون ژاله و صبا و شباهنگ همچنین
معزول روز باش و عمل ران صبحگاه .
زآن شناسی باد را که آن صباست
یا دبور است این بیان آن خفاست .
بدین خاک چندان صبا بگذرد
که هر ذره از ما بجائی برد.
چو شیر رایت او را کند صبامتحرک
مجال حمله نماند ز هول شیر عرین را.
از صبا هر دم مشام جان ما خوش میشود
آری آری طیب انفاس هواداران خوش است .
ای هدهد صبا به سبا می فرستمت
بنگر که از کجا به کجا می فرستمت .
هر صبح و شام قافله ای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا می فرستمت .
صبا تو نکهت آن زلف مشکبو داری
بیادگار بمانی که بوی او داری .
صبا ز من بحریفان زیردست آزار
بگو که کارکنان فلک زبردستند.
ای صبا گربگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس .
|| در شرح اصطلاحات صوفیه ٔ ابن عطار میگوید: صبا صولت و رعب روح است و استیلاء آن بحیثیتی است که صادرشود از شخصی چیزی که موافق شرع و عقل است و دبور مقابل این است . کذا فی لطایف اللغات .