شی
لغتنامه دهخدا
شی .[ ش َ / ش ِ ] (از ع ، اِ) مخفف شی ٔ. چیز :
هنگام همت وی و هنگام جود وی
شی ٔ است همچو لاشی و لاشی بود چو شی .
همه دادند استعداد هر شی
بمعنی و بصورت میّت و حی .
گفتم خدای را شی گویند و نیست شی ٔ
گفتا که شی دو چیز بر او گشته معتبر.
رجوع به شی ٔ شود.
- شی اﷲ؛ ظاهراً این ترکیب در اصل به صورت شیئاً ﷲ (چیزی برای خدا، در راه خدا) و کلمه ٔ سؤال و تکدی بوده است و رفته رفته بصورت «شی اﷲ» و همچنین «شیداﷲ» درآمده و معنی گدا و سائل را بخود گرفته است . (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ). مخفف شیئاً ﷲ است .(از آنندراج ) :
برو گدای در هرگدای شو حافظ
تو بی مراد بیابی مگر که شی اﷲ.
هنگام همت وی و هنگام جود وی
شی ٔ است همچو لاشی و لاشی بود چو شی .
همه دادند استعداد هر شی
بمعنی و بصورت میّت و حی .
گفتم خدای را شی گویند و نیست شی ٔ
گفتا که شی دو چیز بر او گشته معتبر.
رجوع به شی ٔ شود.
- شی اﷲ؛ ظاهراً این ترکیب در اصل به صورت شیئاً ﷲ (چیزی برای خدا، در راه خدا) و کلمه ٔ سؤال و تکدی بوده است و رفته رفته بصورت «شی اﷲ» و همچنین «شیداﷲ» درآمده و معنی گدا و سائل را بخود گرفته است . (فرهنگ عامیانه ٔ جمال زاده ). مخفف شیئاً ﷲ است .(از آنندراج ) :
برو گدای در هرگدای شو حافظ
تو بی مراد بیابی مگر که شی اﷲ.