سیفور
لغتنامه دهخدا
سیفور. [ س َ ] (اِ) بافته ٔ ابریشمی بسیارلطیف . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). جامه ای است ابریشمی . (فرهنگ رشیدی ) :
کناغ چندضعیفی بخون دل بتند
بجمع آری کاین اطلس است و آن سیفور.
زمین فرش سیفور چون درنوشت
برآورد سر صبح با تیغ و طشت .
ستاده ملک زیر زرین درفش
ز سیفور بر تن قبای بنفش .
زر و زیور آرند خروارها
ز سیفور و اطلس شتر بارها.
کناغ چندضعیفی بخون دل بتند
بجمع آری کاین اطلس است و آن سیفور.
زمین فرش سیفور چون درنوشت
برآورد سر صبح با تیغ و طشت .
ستاده ملک زیر زرین درفش
ز سیفور بر تن قبای بنفش .
زر و زیور آرند خروارها
ز سیفور و اطلس شتر بارها.