سیاهه
لغتنامه دهخدا
سیاهه . [هََ / هَِ ] (اِ) تفصیل رخوت و اسباب و اسامی مردم و کتاب و امثال آن . (برهان ). نوعی از دفتر و حساب و آنرا روزنامه نیز گویند و در آن تفصیل اسباب خانه و رخوت و لباس باشد نویسند. به اصطلاح متصدیان دفتر مسوده روزنامچه که آمدنی نقود یا اجناس هر روزه بطریق اجمال بلاتفریق و تفصیل یکجا می نگارند. (غیاث اللغات ).صورت ریز جنسهای خریده شده یا پولهای پرداختی یا دریافتی که از طرف خریدار یا فروشنده تهیه میشود. صورت حساب . (فرهنگستان ). || سیاهی :
بر گونه ٔ سیاهه ٔ چشم است غرم او
هم بر مثال مردمک چشم از او تکس .
|| (ص ) کنایه از زن بدکاره و فاحشه و قحبه . (از برهان ) (آنندراج ). زن بدکار که آنرا غر و روسپی نیز گویند و بتازی قحبه خوانند. (فرهنگ رشیدی ) :
چون کودک دبستان اخلاص و فاتحه
دشنام آن سیاهه زن از بر همی کنم .
برفتم بگفتم دوساله وظیفت
چو برف سفیدم بداد آن سیاهه .
بر گونه ٔ سیاهه ٔ چشم است غرم او
هم بر مثال مردمک چشم از او تکس .
|| (ص ) کنایه از زن بدکاره و فاحشه و قحبه . (از برهان ) (آنندراج ). زن بدکار که آنرا غر و روسپی نیز گویند و بتازی قحبه خوانند. (فرهنگ رشیدی ) :
چون کودک دبستان اخلاص و فاتحه
دشنام آن سیاهه زن از بر همی کنم .
برفتم بگفتم دوساله وظیفت
چو برف سفیدم بداد آن سیاهه .