سپس
لغتنامه دهخدا
سپس . [ س ِ پ َ ] (ق ) پس و پستر و بعد، چنانکه گویند: از این سپس ؛ یعنی پس از این و بعد از این . (برهان ). بعد. (نصاب الصبیان ). پس . (جهانگیری ). پس و پستر و بعد. (غیاث ) (شرفنامه ) :
برادران منا زین سپس سیه مکنید
بمدح خواجه ٔ ختلان به جشنها خامه .
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سپس که بخیری همی بپوشم ورد.
بدانست کش بخت برگشت و روز
نخواهد شدن زین سپس دلفروز.
ز یزدان بجستی مرا زآن سپس
ترا داد یزدان فریادرس .
خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود
خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند.
زین سپس خادم تو باشم و مولایت
چاکر و بنده وخاک دو کف پایت .
سپس ِ باقر و سجاد رَوَم در ره دین
تو بقر رو سپس ِ عامه که ایشان بقرند.
سپس ِ دیو به بیراه چنین چند رَوی
جز که بی راه ندانی نرود دیو رجیم .
تا به پیش و سپس ِ زین ِ براقش ماند
اول و آخر هر ماه از آن گیردخم .
زین سپس ابروار پاشم جان
کاین قدر فتح باب ماحضر است .
زین سپس بر آسمان جوئیم اهل
زآنکه بر روی زمین جستیم نیست .
رونق سامانیان زآن سپس روی در نقصان نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
اگر زمانه ز عدل تو آگهی یابد
از این سپس نکند رخت عمر ما یغما.
برو زین سپس گو سر خویش گیر
گرانی مکن جای دیگر بمیر.
برادران منا زین سپس سیه مکنید
بمدح خواجه ٔ ختلان به جشنها خامه .
کنون گران شدم و سرد و نانورد شدم
از آن سپس که بخیری همی بپوشم ورد.
بدانست کش بخت برگشت و روز
نخواهد شدن زین سپس دلفروز.
ز یزدان بجستی مرا زآن سپس
ترا داد یزدان فریادرس .
خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود
خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند.
زین سپس خادم تو باشم و مولایت
چاکر و بنده وخاک دو کف پایت .
سپس ِ باقر و سجاد رَوَم در ره دین
تو بقر رو سپس ِ عامه که ایشان بقرند.
سپس ِ دیو به بیراه چنین چند رَوی
جز که بی راه ندانی نرود دیو رجیم .
تا به پیش و سپس ِ زین ِ براقش ماند
اول و آخر هر ماه از آن گیردخم .
زین سپس ابروار پاشم جان
کاین قدر فتح باب ماحضر است .
زین سپس بر آسمان جوئیم اهل
زآنکه بر روی زمین جستیم نیست .
رونق سامانیان زآن سپس روی در نقصان نهاد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ).
اگر زمانه ز عدل تو آگهی یابد
از این سپس نکند رخت عمر ما یغما.
برو زین سپس گو سر خویش گیر
گرانی مکن جای دیگر بمیر.