سوگوار
لغتنامه دهخدا
سوگوار. (ص مرکب ) (از: سوگ + وار، پسوند اتصاف ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مصیبت زده . صاحب ماتم را گویند چه سوگ به معنی ماتم و وار به معنی صاحب است . (برهان ). ماتم زده . (فرهنگ رشیدی ) :
بدو گفت پیران که ای شهریار
چه بودت که گشتی چنین سوگوار.
همه سوگوار و پر از آب روی
سوی راه ایران نهادند روی .
آن روز قوی و شاد بودم
امروز ضعیف و سوگوارم .
ز کفار مکه نبود ایچ کس
به دل ناشده سوگوار علی .
عجب دارم زبخت دشمن تو
که بر خود خندد و ناسوگوار است .
اما چکنم قبول کن عذر
کز مرگ امام سوگوارم .
نه همدردی مرا نه غمگساری
همی گریم چنین چون سوگواری .
روز مجلس بود مردی سوگوار
زآنکه خر گم کرده بود آن بی قرار.
سرگشته و سوگوار از آنم
شوریده و خسته دل از اینم .
گرچه مینالد بجان او سوگوار
دل شکسته سینه خسته گو بزار.
مدام از پریشانی روزگار
دلش حسرت آلود و تن سوگوار.
شبی بکلبه ٔ احزان دوستان آیی
دمی انیس دل سوگوار من باشی .
رجوع به سوکوار شود.
بدو گفت پیران که ای شهریار
چه بودت که گشتی چنین سوگوار.
همه سوگوار و پر از آب روی
سوی راه ایران نهادند روی .
آن روز قوی و شاد بودم
امروز ضعیف و سوگوارم .
ز کفار مکه نبود ایچ کس
به دل ناشده سوگوار علی .
عجب دارم زبخت دشمن تو
که بر خود خندد و ناسوگوار است .
اما چکنم قبول کن عذر
کز مرگ امام سوگوارم .
نه همدردی مرا نه غمگساری
همی گریم چنین چون سوگواری .
روز مجلس بود مردی سوگوار
زآنکه خر گم کرده بود آن بی قرار.
سرگشته و سوگوار از آنم
شوریده و خسته دل از اینم .
گرچه مینالد بجان او سوگوار
دل شکسته سینه خسته گو بزار.
مدام از پریشانی روزگار
دلش حسرت آلود و تن سوگوار.
شبی بکلبه ٔ احزان دوستان آیی
دمی انیس دل سوگوار من باشی .
رجوع به سوکوار شود.