سوری
لغتنامه دهخدا
سوری . (اِ) نوعی از ریاحین سرخ است . (برهان ). ورد. نوعی از گل سرخ و بسیار خوشبو که آنرا گل محمدی نیز گویند. (ناظم الاطباء). نام گلی است سرخ رنگ و هر گل و لاله که سرخ باشد سوری گویند. (غیاث اللغات ). گل سرخ چون لاله و مانند آن . (فرهنگ رشیدی ) :
باغبان برگرفته دل بماه دی ز گل
پر کند هر بامدادی از گل سوری کنار.
بر فرق شما آب گل سوری بارم
یا جام جوانی بهم اندر بگسارم .
آمده نوروز ماه با گل سوری بهم
باده ٔ سوری بگیر بر گل سوری بچم .
چون روی منیژه شد گل سوری
سوسن بمثل چو خنجر بیژن .
ماه را در نقاب کافوری
بسته چون در سمن گل سوری .
سنبل نشانده بر گل سوری نگه کنید
عنبر فشانده گرد سمن زار بنگرید.
حرفهای خط موزون تو پیرامن روی
گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند.
گه از برگ گل سوری کنی در بوستان توده
گه از شاخ گل خیری کنی در گلستان خرمن .
غنچه ٔ گلبن وصلم ز نشیمن بشکفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد.
|| گلی باشد که آنرا به پیکان تشبیه کرده اند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || شادی . خوشحالی . (برهان ). شادی . خوشحالی . خرمی .(ناظم الاطباء).
- چهارشنبه سوری ؛ شب چهارشنبه ٔ آخر سال شمسی بدین نام است . چهارشنبه ٔ آخر سال شمسی که به شب آن عصر سه شنبه در خانه ها آتش افروزند و بر آتش گذرند تفأل را برای سعادت در سال نو. (یادداشت بخط مؤلف ) : ... که چون شب سوری چنانکه عادت قدیم است آتشی عظیم افروختند، پاره ای آتش بجست و سقف سرای درگرفت . (تاریخ بخارای نرشخی ص 32). رجوع به چارشنبه سوری شود.
|| رنگ سرخ . (برهان ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) :
می سوری بخواه کآمد رش
مطربان پیش دار و باده بکش .
نرگس بر پشت رود باربدی زد سرود
وز می سوری درود سوی بنفشه رسید.
از باغ باد بوی گل آورد بامداد
وز گل مرا سوی مل سوری پیام داد.
راست گفتی رخش گلستان بود
می سوری بهار گل گستر.
شاها می سوری نوش ایرا بچمن در
بگرفت گل سوری جای گل رعنا.
گشته خجل از رنگ لبش باده ٔ سوری
برده حسد از بوی خوشش عنبر سارا.
لعل است می سوری و ساغر کان است
جسم است پیاله و شرابش جان است .
|| نوعی از زاج باشد و آن زاج سرخ است که بلغت رومی قلقند خوانند. نوعی از زاج که زاج سرخ نیز گویند. (ناظم الاطباء). || نوعی از پیکان . (برهان ) (ناظم الاطباء) (غیاث ).
باغبان برگرفته دل بماه دی ز گل
پر کند هر بامدادی از گل سوری کنار.
بر فرق شما آب گل سوری بارم
یا جام جوانی بهم اندر بگسارم .
آمده نوروز ماه با گل سوری بهم
باده ٔ سوری بگیر بر گل سوری بچم .
چون روی منیژه شد گل سوری
سوسن بمثل چو خنجر بیژن .
ماه را در نقاب کافوری
بسته چون در سمن گل سوری .
سنبل نشانده بر گل سوری نگه کنید
عنبر فشانده گرد سمن زار بنگرید.
حرفهای خط موزون تو پیرامن روی
گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند.
گه از برگ گل سوری کنی در بوستان توده
گه از شاخ گل خیری کنی در گلستان خرمن .
غنچه ٔ گلبن وصلم ز نشیمن بشکفت
مرغ خوشخوان طرب از برگ گل سوری کرد.
|| گلی باشد که آنرا به پیکان تشبیه کرده اند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || شادی . خوشحالی . (برهان ). شادی . خوشحالی . خرمی .(ناظم الاطباء).
- چهارشنبه سوری ؛ شب چهارشنبه ٔ آخر سال شمسی بدین نام است . چهارشنبه ٔ آخر سال شمسی که به شب آن عصر سه شنبه در خانه ها آتش افروزند و بر آتش گذرند تفأل را برای سعادت در سال نو. (یادداشت بخط مؤلف ) : ... که چون شب سوری چنانکه عادت قدیم است آتشی عظیم افروختند، پاره ای آتش بجست و سقف سرای درگرفت . (تاریخ بخارای نرشخی ص 32). رجوع به چارشنبه سوری شود.
|| رنگ سرخ . (برهان ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) :
می سوری بخواه کآمد رش
مطربان پیش دار و باده بکش .
نرگس بر پشت رود باربدی زد سرود
وز می سوری درود سوی بنفشه رسید.
از باغ باد بوی گل آورد بامداد
وز گل مرا سوی مل سوری پیام داد.
راست گفتی رخش گلستان بود
می سوری بهار گل گستر.
شاها می سوری نوش ایرا بچمن در
بگرفت گل سوری جای گل رعنا.
گشته خجل از رنگ لبش باده ٔ سوری
برده حسد از بوی خوشش عنبر سارا.
لعل است می سوری و ساغر کان است
جسم است پیاله و شرابش جان است .
|| نوعی از زاج باشد و آن زاج سرخ است که بلغت رومی قلقند خوانند. نوعی از زاج که زاج سرخ نیز گویند. (ناظم الاطباء). || نوعی از پیکان . (برهان ) (ناظم الاطباء) (غیاث ).