سودن
لغتنامه دهخدا
سودن . [ دَ ] (مص ) هندی باستان ریشه ٔ «چا» (تیز کردن )، کردی «سوئین » و «سون » (ساییدن ، تیز کردن )، پهلوی «سوتن » . ساییدن . کوبیدن . صلایه کردن . فروکردن . ریز کردن . سفتن . سوراخ کردن . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). سائیدن و ریزه کردن . (آنندراج ). سحق . سحک . (منتهی الارب ) :
چو سوهان پولاد بر سنگ سخت
همی سود دندان خود بر درخت .
بزد دست و از پای بند گران
بسودش بسوهان آهنگران .
مردمان آهن بسیار بسودند ولیک
نبود دود لطیف و خنک و تر و مطیر.
بدین سبب مهره ها و سنگها را که می سایند تا از حرارت سودن و گردش آن آتش جهد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
هستند از قیاس چو فرسوده هاونی
سرنی و بن همیشه ز سودن خرابشان .
|| فرسوده و سائیده گشتن :
خدای را نشنودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود.
|| مالیدن . (آنندراج ). لمس کردن . ساییدن :
کجاآنکه سودی سرش را به ابر
کجا آن که بودی شکارش هزبر.
دو شاه بت آرا و یزدان پرست
وفا را بسودند با دست دست .
نهادی کلاه کئی بر سرش
بسودی بشادی دو رخ بر برش .
روان پدر سوخت بر وی ز مهر
بچهرش پر از مهر می سود چهر.
آتش از دست فلک سودم به دست
کو بپای غم چو خاکم سود و بس .
پناه مقصد عالی صفی دولت و دین
تویی که همت تو سر بر آسمان سوده .
رخساره بر آن زمین همی سود
تا صبح درین صبوح می بود.
گهی می سود نرگس بر پرندش
گهی می بست سنبل بر کمندش .
بهم بر همی سود دست دریغ
شنیدند ترکان آهخته تیغ.
|| کهنه کردن . (آنندراج ). از بین بردن . || زدودن و حک کردن . محو نمودن :
عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد.
بسعی ماشطه اصلاح زشت نتوان کرد
چنانکه شاهدی از روی خوب نتوان سود.
|| ازاله ٔ بکارت کردن . دوشیزگی برداشتن :
نه یکی و نه دو و نه سه و هشتاد و دویست
هرگز این دخت بسودن نتواند عزبی .
|| تیز کردن و صیقل دادن :
یک امشب شما را نباید غنود
همه شب سر نیزه باید بسود.
چو سوهان پولاد بر سنگ سخت
همی سود دندان خود بر درخت .
بزد دست و از پای بند گران
بسودش بسوهان آهنگران .
مردمان آهن بسیار بسودند ولیک
نبود دود لطیف و خنک و تر و مطیر.
بدین سبب مهره ها و سنگها را که می سایند تا از حرارت سودن و گردش آن آتش جهد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
هستند از قیاس چو فرسوده هاونی
سرنی و بن همیشه ز سودن خرابشان .
|| فرسوده و سائیده گشتن :
خدای را نشنودم که کردگار من است
زبانم از غزل و مدح بندگانش بسود.
|| مالیدن . (آنندراج ). لمس کردن . ساییدن :
کجاآنکه سودی سرش را به ابر
کجا آن که بودی شکارش هزبر.
دو شاه بت آرا و یزدان پرست
وفا را بسودند با دست دست .
نهادی کلاه کئی بر سرش
بسودی بشادی دو رخ بر برش .
روان پدر سوخت بر وی ز مهر
بچهرش پر از مهر می سود چهر.
آتش از دست فلک سودم به دست
کو بپای غم چو خاکم سود و بس .
پناه مقصد عالی صفی دولت و دین
تویی که همت تو سر بر آسمان سوده .
رخساره بر آن زمین همی سود
تا صبح درین صبوح می بود.
گهی می سود نرگس بر پرندش
گهی می بست سنبل بر کمندش .
بهم بر همی سود دست دریغ
شنیدند ترکان آهخته تیغ.
|| کهنه کردن . (آنندراج ). از بین بردن . || زدودن و حک کردن . محو نمودن :
عشق به اول مرا همچو گل از پای سود
دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد.
بسعی ماشطه اصلاح زشت نتوان کرد
چنانکه شاهدی از روی خوب نتوان سود.
|| ازاله ٔ بکارت کردن . دوشیزگی برداشتن :
نه یکی و نه دو و نه سه و هشتاد و دویست
هرگز این دخت بسودن نتواند عزبی .
|| تیز کردن و صیقل دادن :
یک امشب شما را نباید غنود
همه شب سر نیزه باید بسود.