سفر
لغتنامه دهخدا
سفر. [ س َ ف َ ] (ع اِمص ، اِ) مقابل حضر. بریدن مسافت . (از منتهی الارب ) :
سفر خوش است کسی را که با مراد بود
اگر سراسر کوه و پژ آیدش در پیش .
براه شاه نیاز اندرون سفر مسگال
که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت .
خاری که به من درخلد اندر سفر هند
به چون به حضر در کف من دسته ٔ شب بوی .
تا تو اندر حضری من بحضر پیش توام
تا تو اندر سفری با تو من اندر سفرم .
چگونه گیرد پنجاه قلعه ٔ معروف
یکی سفر که کند در نواحی لوهر.
بر من سفر از حضر بهست ار چند
این شد چه نعیم و آن چو آذر شد.
با رفیقان سفر مقر باشد
بی رفیقان سفر سقر باشد.
سفر نیست آهو که والا گهر
چو بیند جهان بازگیرد هنر.
قرآن ز سفر جهان گرفته ست
ماه از سفر آسمان گرفته ست .
سفر کعبه ببغداد رسانید مرا
بارک اﷲ همه سال این سفرم بایستی .
زین بحر همچو یاران بیرون شو و سفر کن
زیرا که بی سفر تو هرگز گهر نگردی .
از سفرها ماه کیخسرو شود
بی سفرها ماه کی خسرو شود.
آنکه شش ماه در سفر باشد
روی دیگر براه در باشد.
هر سفری را خطری در ره است
هر خطری را خبری در ره است .
ای دل ارچند درسفر خطر است
کس خطر بی سفر کجا یابد.
گرچه دوریم بیاد تو قدح می نوشیم
بعد منزل نبود در سفر روحانی .
اگر از خویش برون آمده ای چون مردان
باش آسوده که دیگر سفری نیست ترا.
|| مرگ . مردن و از جهان رفتن :
توشه از طاعت یزدانت همی باید کرد
که در این صعب سفر طاعت او توشه ٔ ماست .
ز بعد یوسف ایوب صابر آمد باز
بدهر بد صد و هفتاد و کرد عزم سفر.
- سفر خشک ؛ کنایه از سفر بی نفع و بی فایده باشد. (برهان ). کنایه از سفر هرزه و بی فایده . (آنندراج ).
- سفر خشک رنگ ؛ سفر خشک است ،کنایه از سفر بی نفع و بیفایده باشد. (برهان ).
|| سفر در اصطلاحات عرفا توجه دل است بسوی حق و اسفار چهار است :
1- سیر الی اﷲ. 2- سیر فی اﷲ. 3- ترقی بعین حق جمع و حضرت احدیت است که مقام مقام «قاب قوسین » است . 4- سیر باللّه عن اﷲ است .بعضی اسفار اربعه را چنین بیان کرده اند:
1- سفر اول عبارت از رفع حجابهای کثرت از وحدت است و آن سیر بسوی خداست .
2- رفع حجاب وحدت است از وجود کثرت و آن سیردر خداست .
3- عبارت از میان رفتن تقید و بقید ظاهر و باطن است که ترقی به عین الجمع است .
4- بازگشت از حق بخلق و آن احدیت جمع و فرق است . (از فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی ). رجوع به تعریفات شود.
سفر خوش است کسی را که با مراد بود
اگر سراسر کوه و پژ آیدش در پیش .
براه شاه نیاز اندرون سفر مسگال
که مرد کوفته گردد بدان ره اندر سخت .
خاری که به من درخلد اندر سفر هند
به چون به حضر در کف من دسته ٔ شب بوی .
تا تو اندر حضری من بحضر پیش توام
تا تو اندر سفری با تو من اندر سفرم .
چگونه گیرد پنجاه قلعه ٔ معروف
یکی سفر که کند در نواحی لوهر.
بر من سفر از حضر بهست ار چند
این شد چه نعیم و آن چو آذر شد.
با رفیقان سفر مقر باشد
بی رفیقان سفر سقر باشد.
سفر نیست آهو که والا گهر
چو بیند جهان بازگیرد هنر.
قرآن ز سفر جهان گرفته ست
ماه از سفر آسمان گرفته ست .
سفر کعبه ببغداد رسانید مرا
بارک اﷲ همه سال این سفرم بایستی .
زین بحر همچو یاران بیرون شو و سفر کن
زیرا که بی سفر تو هرگز گهر نگردی .
از سفرها ماه کیخسرو شود
بی سفرها ماه کی خسرو شود.
آنکه شش ماه در سفر باشد
روی دیگر براه در باشد.
هر سفری را خطری در ره است
هر خطری را خبری در ره است .
ای دل ارچند درسفر خطر است
کس خطر بی سفر کجا یابد.
گرچه دوریم بیاد تو قدح می نوشیم
بعد منزل نبود در سفر روحانی .
اگر از خویش برون آمده ای چون مردان
باش آسوده که دیگر سفری نیست ترا.
|| مرگ . مردن و از جهان رفتن :
توشه از طاعت یزدانت همی باید کرد
که در این صعب سفر طاعت او توشه ٔ ماست .
ز بعد یوسف ایوب صابر آمد باز
بدهر بد صد و هفتاد و کرد عزم سفر.
- سفر خشک ؛ کنایه از سفر بی نفع و بی فایده باشد. (برهان ). کنایه از سفر هرزه و بی فایده . (آنندراج ).
- سفر خشک رنگ ؛ سفر خشک است ،کنایه از سفر بی نفع و بیفایده باشد. (برهان ).
|| سفر در اصطلاحات عرفا توجه دل است بسوی حق و اسفار چهار است :
1- سیر الی اﷲ. 2- سیر فی اﷲ. 3- ترقی بعین حق جمع و حضرت احدیت است که مقام مقام «قاب قوسین » است . 4- سیر باللّه عن اﷲ است .بعضی اسفار اربعه را چنین بیان کرده اند:
1- سفر اول عبارت از رفع حجابهای کثرت از وحدت است و آن سیر بسوی خداست .
2- رفع حجاب وحدت است از وجود کثرت و آن سیردر خداست .
3- عبارت از میان رفتن تقید و بقید ظاهر و باطن است که ترقی به عین الجمع است .
4- بازگشت از حق بخلق و آن احدیت جمع و فرق است . (از فرهنگ مصطلحات عرفاء سجادی ). رجوع به تعریفات شود.