سر زبان بودن
لغتنامه دهخدا
سر زبان بودن . [ س َ رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) مشهور و معروف بودن . بنام بودن .
- بر سر زبان بودن کسی ؛ کنایه است از به یاد مردم بودن . ذکر او در افواه بودن :
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی .
- بر سر زبان بودن کسی ؛ کنایه است از به یاد مردم بودن . ذکر او در افواه بودن :
نه خلاف عهد کردم که حدیث جز تو گفتم
همه بر سر زبانند و تو در میان جانی .