سرین
لغتنامه دهخدا
سرین . [ س ُ ] (اِ) نشستنگاه آدمی . (برهان ) (جهانگیری ). ورک . (بحر الجواهر). کفل و ساغر آدمی و همه ٔ حیوانات . (آنندراج ) :
خلخیان خواهی و جماش چشم
گردسرین خواهی و بارک میان .
بزد بر سرین یکی گور نر
گذر کرد بر گور پیکان و پر.
یکی کُرّه از پس ببالای او
سرین و برش هم بپهنای او.
بنوک تیرفروافکند ز کرگ سرون
بضرب تیغ فروآورد ز پیل سرین .
سایل از سیمش همیشه بارور دارد سرین
زایر از زرش همیشه بارور دارد میان .
درع بش آتش حنین گنبدسرین آهن کتف
مشک دم عنبرنفس گلبوی خوی شمشادبوی .
یکی دست را بر عنان ساخته
دگر زی سرین ستور آخته .
غژغاودم گوزن سرین و غزال چشم
پیل زرافه گردن و گور هیون بدن .
تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر
شیر دلانرا ز جزع داغ نهی بر سرین .
سرین گوران از پنجه ٔ شیران آسوده است . (سندبادنامه ص 9).
سرین و چشم آهو دید ناگاه
که پیدا شد بصید افکندن شاه .
در آن رخنه از نور تابنده هور
نگه کرد سر تا سرین ستور.
خلخیان خواهی و جماش چشم
گردسرین خواهی و بارک میان .
بزد بر سرین یکی گور نر
گذر کرد بر گور پیکان و پر.
یکی کُرّه از پس ببالای او
سرین و برش هم بپهنای او.
بنوک تیرفروافکند ز کرگ سرون
بضرب تیغ فروآورد ز پیل سرین .
سایل از سیمش همیشه بارور دارد سرین
زایر از زرش همیشه بارور دارد میان .
درع بش آتش حنین گنبدسرین آهن کتف
مشک دم عنبرنفس گلبوی خوی شمشادبوی .
یکی دست را بر عنان ساخته
دگر زی سرین ستور آخته .
غژغاودم گوزن سرین و غزال چشم
پیل زرافه گردن و گور هیون بدن .
تاجوران را ز لعل طرف نهی بر کمر
شیر دلانرا ز جزع داغ نهی بر سرین .
سرین گوران از پنجه ٔ شیران آسوده است . (سندبادنامه ص 9).
سرین و چشم آهو دید ناگاه
که پیدا شد بصید افکندن شاه .
در آن رخنه از نور تابنده هور
نگه کرد سر تا سرین ستور.