سخت گیر
لغتنامه دهخدا
سخت گیر. [ س َ ] (نف مرکب ) سخت گیرنده . آزمند و حریص . (ناظم الاطباء) :
هر که در کار سخت گیر شود
نظم کارش خلل پذیر شود.
مشو در حساب جهان سخت گیر
همه سخت گیری بود سخت میر.
نیست غم گر دیر بی او مانده ای
دیرگیر و سخت گیرش خوانده ای .
- امثال :
خدا دیرگیر است اما سخت گیر است .
هر که در کار سخت گیر شود
نظم کارش خلل پذیر شود.
مشو در حساب جهان سخت گیر
همه سخت گیری بود سخت میر.
نیست غم گر دیر بی او مانده ای
دیرگیر و سخت گیرش خوانده ای .
- امثال :
خدا دیرگیر است اما سخت گیر است .