سبزینه
لغتنامه دهخدا
سبزینه . [ س َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) منسوب به سبز. از سبز. برنگ سبز. || معشوق سبزرنگ . (غیاث ). معشوق سبزفام . (آنندراج ). گندم گون . گندمی :
بهار من بت سبزینه ٔ شکفته رخ است
مرا جز این نبود در جهان گمان بهار.
کی شود دلچسب چون سبزینه ٔ فربه سرین
گر کمرگاه صنوبر را سمن لاغر کند.
|| (اِ مرکب ) کلروفیل . (فرهنگستان ).
بهار من بت سبزینه ٔ شکفته رخ است
مرا جز این نبود در جهان گمان بهار.
کی شود دلچسب چون سبزینه ٔ فربه سرین
گر کمرگاه صنوبر را سمن لاغر کند.
|| (اِ مرکب ) کلروفیل . (فرهنگستان ).