سالوس
لغتنامه دهخدا
سالوس . (ص ) از فارسی تعریب شده بمعنی خادع . (دزی ج 1ص 622، از حاشیه برهان قاطع چ معین ). مردم چرب زبان وظاهرنما و فریب دهنده و مکار و محیل و دروغگو و فریبنده باشد. و به عربی شیاد خوانند. (برهان ). کسی را گویند که خود را به چرب زبانی و زهد و صلاح ظاهری جلوه دهد و مردم را بفریبد و با همه دروغ گوید و همین مردفریبنده را سالوسی گویند و اصل معنی سالوس ضرب و فریب است ، چه لوس بمعنی تملق و چرب زبانی و مردم را بزبان خوش فریفتن و خود را صادق جلوه نمودن و نبودن آمده . (آنندراج ) (انجمن آرا). فریبنده و چرب زبان . (شرفنامه ٔ منیری ). پرفریب . (ملخص اللغات ). فریبنده . (جهانگیری ) (غیاث ). خوشگو و چرب زبان . (غیاث ) :
گفت آن سالوس زرّاق تهی
دام گولان و کمند گمرهی .
از سر صوفی سالوس دوتایی برکش
کاندرین ره ادب آن است که یکتا آیند.
چیست ناموس دل در او بندی
کیت سالوس خوش بر او خندی .
|| (اِ) خدعه . (دزی ج 1 ص 622 از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). فریب . مکر. حیله :
شنیدی علم کردی نام سالوس
خرد بر علم تو میداد افسوس .
راه خود را به شغرک و ناموس
نیک پی کور کردی از سالوس .
ساخته دست بر ره سالوس
بهر یک من جو و دو کاسه سبوس .
هفتادساله گشتی توحید و زهد کو
مفروش دین بچربک و سالوس و ریو و زنگ .
در کنج نفاق سر فروبرد
سالوس و سیه گری برآورد.
نه چون شیر و پلنگ و خروس
در عربده و جنگ و سالوس .
لطف و سالوس جهان خوش لقمه ایست
کمترش خور کان پر آتش لقمه ایست .
زمانی بسالوس گریان شدم
که من ز آنچه گفتم پشیمان شدم .
دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم
بِه ْ آنکه بر در میخانه برکشم علمی .
صوفی بیا که خرقه ٔ سالوس برکشیم
وین نقش زرق را خط بطلان بسرکشیم .
|| بانگ . (شرفنامه ٔ منیری ).
گفت آن سالوس زرّاق تهی
دام گولان و کمند گمرهی .
از سر صوفی سالوس دوتایی برکش
کاندرین ره ادب آن است که یکتا آیند.
چیست ناموس دل در او بندی
کیت سالوس خوش بر او خندی .
|| (اِ) خدعه . (دزی ج 1 ص 622 از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). فریب . مکر. حیله :
شنیدی علم کردی نام سالوس
خرد بر علم تو میداد افسوس .
راه خود را به شغرک و ناموس
نیک پی کور کردی از سالوس .
ساخته دست بر ره سالوس
بهر یک من جو و دو کاسه سبوس .
هفتادساله گشتی توحید و زهد کو
مفروش دین بچربک و سالوس و ریو و زنگ .
در کنج نفاق سر فروبرد
سالوس و سیه گری برآورد.
نه چون شیر و پلنگ و خروس
در عربده و جنگ و سالوس .
لطف و سالوس جهان خوش لقمه ایست
کمترش خور کان پر آتش لقمه ایست .
زمانی بسالوس گریان شدم
که من ز آنچه گفتم پشیمان شدم .
دلم گرفت ز سالوس و طبل زیر گلیم
بِه ْ آنکه بر در میخانه برکشم علمی .
صوفی بیا که خرقه ٔ سالوس برکشیم
وین نقش زرق را خط بطلان بسرکشیم .
|| بانگ . (شرفنامه ٔ منیری ).