ز پای فکندن
لغتنامه دهخدا
ز پای فکندن . [ زِ ف َ / ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مخفف از پای افکندن . کنایه از کشتن . مغلوب کردن . نابود ساختن . تباه ساختن :
گرفتند نفرین بر آن رهنمای
بزخمش فکندند هر یک ز پای .
رجوع به پای ، از پای افکندن ، ز پای درآوردن ، و ز پای اندرآوردن » شود.
گرفتند نفرین بر آن رهنمای
بزخمش فکندند هر یک ز پای .
رجوع به پای ، از پای افکندن ، ز پای درآوردن ، و ز پای اندرآوردن » شود.