زیبایی
لغتنامه دهخدا
زیبایی . (حامص ) زیبائی . خوبی و نیکویی . (آنندراج ). حسن و جمال و ظرافت و لطافت . (ناظم الاطباء). بهاء. حسن . جمال .اورند. اورنگ . افرنگ . براه . خوبی . میسم . ظرافت . قشنگی . زیب . وسامه . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). حالت و کیفیت زیبا. عبارتست از نظم و هماهنگیی که همراه عظمت و پاکی ، در شیئی وجود دارد و عقل و تخیل و تمایلات عالی انسان را تحریک کند و لذت و انبساط پدید آورد وآن امری است نسبی . (فرهنگ فارسی معین ) :
ای از رخ تو تافته زیبایی واورنگ
افروخته ازطلعت تو مسند و اورنگ .
ز بس گنج و زیبایی و فرهی
پری مردم و دیو گشتش رهی .
... عیوبه ٔ بازرگان ... چنین پلی برآورد. یک طاق بدین نیکویی و زیبایی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261).
مرد آنگه رسد به زیبایی
که شود همچو باد صحرایی .
طاوس خودآرایی در زیور زیبایی
گردیده قبول آید بر زیورت افشانم .
در عهد تو زیبایی چیزی است که خاص است این
در عشق تو رسوایی کاری است که عام است این .
نه هم زوال پذیری و زیر خاک شوی
خود آفتاب گرفتم ترا به زیبایی .
دوش در صحرای خلوت لاف تنهایی زدم
خیمه بر بالای منظوران زیبایی زدم .
چه رویست آنکه دیدارش ببرد از من شکیبایی
گواهی میدهد صورت بر اخلاقش به زیبایی .
|| برازندگی . برازیدگی . لیاقت . سزاواری :
نخواهند جز تو کسی تخت را
کله را و زیبایی و بخت را.
همه کس گرچه در زیباپسندی است
ز زیبایی نکوتر سودمندی است .
ای از رخ تو تافته زیبایی واورنگ
افروخته ازطلعت تو مسند و اورنگ .
ز بس گنج و زیبایی و فرهی
پری مردم و دیو گشتش رهی .
... عیوبه ٔ بازرگان ... چنین پلی برآورد. یک طاق بدین نیکویی و زیبایی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 261).
مرد آنگه رسد به زیبایی
که شود همچو باد صحرایی .
طاوس خودآرایی در زیور زیبایی
گردیده قبول آید بر زیورت افشانم .
در عهد تو زیبایی چیزی است که خاص است این
در عشق تو رسوایی کاری است که عام است این .
نه هم زوال پذیری و زیر خاک شوی
خود آفتاب گرفتم ترا به زیبایی .
دوش در صحرای خلوت لاف تنهایی زدم
خیمه بر بالای منظوران زیبایی زدم .
چه رویست آنکه دیدارش ببرد از من شکیبایی
گواهی میدهد صورت بر اخلاقش به زیبایی .
|| برازندگی . برازیدگی . لیاقت . سزاواری :
نخواهند جز تو کسی تخت را
کله را و زیبایی و بخت را.
همه کس گرچه در زیباپسندی است
ز زیبایی نکوتر سودمندی است .