زر زدن
لغتنامه دهخدا
زر زدن . [ زَ زَ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از صرف کردن زر. (آنندراج ) (بهار عجم ) :
زین اساسی نهی فراخ نه تنگ
زرزنی در عمارت گل سنگ .
|| در دو بیت زیر ظاهراً بمعنی زردرنگ شدن ، به زردی زدن آمده است :
روی و چشمی دارم اندر مهر او
کاین گهر می ریزد آن زر می زند.
چشم و رویم میدهد از حلقه ٔ گوشش خبر
این یکی در می چکاند و آن دگر زر می زند.
رجوع به زر شود.
زین اساسی نهی فراخ نه تنگ
زرزنی در عمارت گل سنگ .
|| در دو بیت زیر ظاهراً بمعنی زردرنگ شدن ، به زردی زدن آمده است :
روی و چشمی دارم اندر مهر او
کاین گهر می ریزد آن زر می زند.
چشم و رویم میدهد از حلقه ٔ گوشش خبر
این یکی در می چکاند و آن دگر زر می زند.
رجوع به زر شود.