ره آورد
لغتنامه دهخدا
ره آورد. [ رَه ْ وَ ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) راه آورد. سوغات و ارمغان و هر چیزی که چون شخصی از جایی بیایدبرای کسی بیاورد اگر چه چند بیت از نظم و نثر باشد.(ناظم الاطباء) (از برهان ). کنایه از چیزی است که چون کسی از جایی آید به طریق تحفه آورد و سوغات نیز گویند. (انجمن آرا) (از غیاث اللغات ). راه آورد. عراضه . سوقات . سوغاتی . سوقاتی . لهنه . ارمغان . هدیه که مسافرآورد از سفر. نورهان . (یادداشت مؤلف ) :
به هشتم ره آورد پیش آورید
همان هدیه ها سربسر چون سزید.
چو می دانی کزین جا رهگذاری
ره آوردت ببین تا خود چه داری .
کار روزی چو روز دان بدرست
که ره آوردروز روزی تست .
گفتم آن مرد را که بهر دلت
نپذیرم یکی ره آوردی .
اخوان که ز ره آیند آرند ره آوردی
این قطعه ره آورد است از بهر دل اخوان .
شد پرستنده سوی بانوی خویش
وان ره آورد را نهاد به پیش .
کنون کآمد از آسمان بر زمین
ره آوردش آن بود و ره بردش این .
چون سفر کردم مرا راه آزمود
زین سفر کردن ره آوردم چه بود.
رجوع به راه آورد شود.
به هشتم ره آورد پیش آورید
همان هدیه ها سربسر چون سزید.
چو می دانی کزین جا رهگذاری
ره آوردت ببین تا خود چه داری .
کار روزی چو روز دان بدرست
که ره آوردروز روزی تست .
گفتم آن مرد را که بهر دلت
نپذیرم یکی ره آوردی .
اخوان که ز ره آیند آرند ره آوردی
این قطعه ره آورد است از بهر دل اخوان .
شد پرستنده سوی بانوی خویش
وان ره آورد را نهاد به پیش .
کنون کآمد از آسمان بر زمین
ره آوردش آن بود و ره بردش این .
چون سفر کردم مرا راه آزمود
زین سفر کردن ره آوردم چه بود.
رجوع به راه آورد شود.