رم
لغتنامه دهخدا
رم . [ رَ ] (اِمص ) رمیدن و نفرت . (برهان قاطع). رمیدن .(اوبهی ). هراس و ترس . گریز و فرار. (ناظم الاطباء). رم کردن . رمیدگی . (آنندراج ). گریختن . و با لفظ خوردن و زدن و کردن و نمودن استعمال شود و با لفظ دادن به معنی گریزانیدن است . (آنندراج ). اعراض :
بهر وادی که وحشت رو دهد رم می توان کرد
دلی آزاد از قید دو عالم می توان کرد.
آن آهوی وحشی از برم رم زد و رفت
چون زلف دوتای خویش بس خم زد و رفت .
بهر وادی که وحشت رو دهد رم می توان کرد
دلی آزاد از قید دو عالم می توان کرد.
آن آهوی وحشی از برم رم زد و رفت
چون زلف دوتای خویش بس خم زد و رفت .