رفتنی
لغتنامه دهخدا
رفتنی . [ رَ ت َ ] (ص لیاقت ) گذشتنی . (ناظم الاطباء). خلاف ماندنی . مقابل ماندنی و ماندگار. کسی که رفتنش لازم باشد. (یادداشت مولف ). هر چیزی که می رود و در می گذرد. (ناظم الاطباء). گذشتنی . (فرهنگ فارسی معین ) :
ورا کرد پدرود و با او بگفت
که من رفتنی گشتم ای نیک جفت .
که من رفتنی ام سوی کارزار
ترا جز نیایش مباد ایچ کار.
|| کاری که باید روی دهد. پیش آمدنیها :
همه رفتنی ها بدو بازگفت
همه رازها برگشاد از نهفت .
|| معدوم شونده و فناپذیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). درگذشتنی . (ناظم الاطباء). مردنی . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ) :
ترا بود باید همی پیش رو
که من رفتنی ام تو سالار نو.
جهان یادگار است و ما رفتنی
ز مردم نماند جز از گفتنی .
وگر زین جهان آن جوان رفتنی است
به گیتی نگه کن که جاوید کیست .
آن کس که بود آمدنی آمده بهتر
وآن کس که بود رفتنی او رفته شده به .
رنجور عشق به نشود جز به بوی یار
ور رفتنی است جان ندهد جز به نام دوست .
- امثال :
رفتنی میرود و آمدنی می آید
شدنی می شود و غصه به ما می ماند.
ورا کرد پدرود و با او بگفت
که من رفتنی گشتم ای نیک جفت .
که من رفتنی ام سوی کارزار
ترا جز نیایش مباد ایچ کار.
|| کاری که باید روی دهد. پیش آمدنیها :
همه رفتنی ها بدو بازگفت
همه رازها برگشاد از نهفت .
|| معدوم شونده و فناپذیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین ). درگذشتنی . (ناظم الاطباء). مردنی . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین ) :
ترا بود باید همی پیش رو
که من رفتنی ام تو سالار نو.
جهان یادگار است و ما رفتنی
ز مردم نماند جز از گفتنی .
وگر زین جهان آن جوان رفتنی است
به گیتی نگه کن که جاوید کیست .
آن کس که بود آمدنی آمده بهتر
وآن کس که بود رفتنی او رفته شده به .
رنجور عشق به نشود جز به بوی یار
ور رفتنی است جان ندهد جز به نام دوست .
- امثال :
رفتنی میرود و آمدنی می آید
شدنی می شود و غصه به ما می ماند.