دقم
لغتنامه دهخدا
دقم .[ دَ ] (ع مص ) شکستن دندانهای کسی را به مشت . (از منتهی الارب ). شکستن دندان کسی . (از اقرب الموارد). دمق . و رجوع به دمق شود. || ناگاه راندن کسی را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سپوختن در سینه ٔ کسی . || درآمدن باد برکسی و وزیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).